پنجشنبه ۳۰ فروردین ۰۳

آرشیو تیر ماه 1397

مشاوره خانواده

روان درمانی عمیق چگونه است؟

۱,۵۴۴ بازديد

روان درمانی عمیق

  • توسعه و نظریه روان درمانی عمیق
  • روان درمانی عمیق به چه نحوی کار می کند؟
  • چه نوع مشکلاتی می توانند با استفاده از روش روان درمانی عمیق رفع شوند؟
  • آموزش برای روان درمانی عمیق
  • نگرانی ها و محدودیت ها

توسعه و نظریه روش روان درمانی عمیق

واژه “روان درمانی عمیق” برای اولین بار در اواخر دهه ۱۹ ام و توسط اگن بلولر[۱] که سرپرست تیمارستان بورقولزلی[۲] در شهر زوریخ (جایی که بعدها کارل جان[۳] در آن روان پزشک بود) بود، مورد استفاده قرار گرفت.

پیشگامان این روش درمانی همانند کارل جانگ، پیر جنت و اوتو رنک[۴] منجر به پیشبرد این روش و کاربردهای امروزی آن شدند، که شامل روش های درمانی و رهیافت های تحقیقاتی گسترده ای می شود که تلاش دارد تا اعماق ذهن ناخود آگاه را کشف کند.

این رهیافت ها شامل مولفه های روان کاوی و روان شناسی جانگین[۵] (طرفداران جانگ)، با روان شناسی شفاف و صریح و اگزیستیانیلیسم (مکتب وجود نگری) و سایر روش ها می باشند.

روش درمانی عمیق بیانگر چندین روش درمانی است، ولی به سه مکتب کلی تقسیم شده است:

  • روان کاوی بر مبنای ایده های سیگموند فروید[۶] 
  • روان شناسی انفرادی بر مبنای ایده های آلفرد آدلر[۷] 
  • روان شناسی تحلیل بر مبنای ایده های کارل جانگ 

نظریه مبنایی مربوط به درمان عمیق این ایده می باشد که بخشی از روان انسان به صورت فرآیند هوشیاری و بخشی به صورت فرآیند ناهوشیار می باشد که تجاربی سرکوب شده و مشکلات شخصی را به صورت نیروهای انباشت شده و به شکل الگوهای اولیه، ذخیره می کند. روان شناسی عمیق آن چیزی را که به عنوان روح شناخته می شود، یا نقطه تعامل مابین شفاف بودن وضعیت روانی و جنبه های شخصی، را به عنوان بخش مهم در مباحث مربوط به دوره های درمانی مد نظر قرار می دهد.

بکار گیری و شرکت داشتن بخش روان ناهوشیار در درمان، یکی از اصول مهم در زمینه درمان عمیق می باشد. چرا که باور بر این است که کشف کردن لایه های روانی از طریق روان شناسی عمیق، یکی از مولفه های مهم مربوط به بهزیستی عاطفی، خود اکتشافی و رشد می باشد.

سایت مشاوره خانواده

پاسخگویی شبانه روزی – ۰۲۱۲۲۳۵۴۲۸۲ – ۰۲۱۲۲۶۸۹۵۵۸ – ۰۲۱۴۴۰۳۴۴۹۰

همه روزه بجز برخی تعطیلی های رسمی ۹صبح تا ۱۱ شب

روان درمانی عمیق به چه نحوی کار می کند؟

دوره های درمان عمیق به صورت انفرادی صورت می گیرند. به دلیل اینکه بررسی و کشف کردن بخش ناخود آگاه و ناهوشیار به سطوح بالای اعتماد و پذیرش نیاز دارد،  در رهیافت های روان درمانی عمیق تاکید زیادی بر روی ارتباط مابین درمانگر و فرد درمانجو می شود.

یک دوره می تواند شامل بررسی اتفاقات فعلی و همچنین تجربیات گذشته باشد؛

در هر دو مورد، درمانگر از طریق فرآیند خود آگاهی و بینش درونی درمانجو، از آنها حمایت می کند.

درمانگر ها می توانند از طریق بررسی شرایط ناخود آگاه، ارائه حمایت و راهنمایی به درمانجو ها کمک کنند و آنها را به تفکر تشویق کنند تا به یک شناخت کامل از خودشان دست یابند. اطلاعات جدیدی که در این مرحله کسب می شود می تواند به عنوان ابزاری برای توسعه و رشد ویژگی ها و مولفه های مثبتی بکار برده شود که در مراحل اول با سطوح هوشیار و در مراحل بعدی با سطوح ناهوشیار ادغام و ترکیب شوند.

تکنیک های مورد استفاده در روان درمانی عمیق

تکنیک های مورد استفاده در روان درمانی عمیق که می تواند منجر به رشد و تغییر در فرد شود، عبارتند از:

تکنیک های مورد استفاده در روان درمانی عمیق

نحوه پرسش سقراطی

که درمانگر ها با صمیمیت و ملایمت از افراد درمانجو سوالاتی می پرسند، ولی این سوالات، سوالات چالشی و بحث برانگیز می باشند. این سوالات به افراد کمک می کند تا آگاهی آنها نسبت به محرک های ناخود آگاه و تجارب اولیه افزایش یابد. بعد از آن، می توان از پرسش سقراطی برای کمک به افراد استفاده کرد تا آنها الگوهای جایگزین و واقعی تر را برای اقدامات و واکنش های خود انتخاب کنند. در غیر این صورت، واکنش ها نمی توانند تاثیر قابل توجهی بر روی عوامل ناخود آگاه بگذارند.

تجسم راهنمایی شده و مشخص

که توسط درمانگر استفاده می شود و افراد درمانجو از طریق بررسی و کشف تجارب احساسی کامل نسبت به خاطرات اولیه خودشان، راهنمایی می شوند. درمانگر با استفاده از بررسی های جزئی در مورد تجاربی که منجر به ایجاد احساس پستی و یا دلسردی در آنها شده است، می تواند برای دست یابی به یک آگاهی مشخص کمک کند و فرد درمانجو را مورد حمایت و تشویق قرار دهد تا آنها تصاویر و خاطرات اولیه را یادآوری کنند.

نقشی که سناریوهای آینده ایفا می کنند

می تواند منجر به ایجاد محیط امن برای افراد درمانجو شود تا آنها برنامه ها و الگوهای جایگزین و عقلایی را برای اقدامات خود انتخاب کنند. ایفای این نقش می تواند شامل تمرینات مربوط به سناریوهای چالشی باشد که روز به روز چالش آنها در حال افزایش است، بنابراین افراد می توانند این فرصت را پیدا کنند که از رفتارها و روش های تفکر جدید، که مورد حمایت و پذیرش درمانگر است، استفاده کنند.

روان درمانی عمیق برای چه مشکلاتی می تواند مفید باشد؟

برای افرادی که دارای مشکلات ، آسیب ها و یا نگرانی هایی با ریشه های عمیق هستند که نمی توانند به صورت کامل آن را بشناسند، روش روان درمانی عمیق می تواند به عنوان یک روش درمانی مفید برای این افراد مورد استفاده قرار گیرد.

بنابراین، افرادی که اضطراب، افسردگی، مشکلات رابطه ای، نگرانی های جنسی ، وسواس عملی یا دیگر چالش های مربوط به زندگی را تجربه می کنند،

می توانند با استفاده از درمان عمیق، قادر به کشف و شناخت ریشه های این مشکلات باشند. در حالت کلی، درمان های عمیق بر حل مشکل یا مسئله خاص تمرکز ندارند، بلکه به دنبال شناسایی حیطه کلی مربوط به احساسات هوشیارانه و ناهوشیارانه افراد می باشند.

برای افرادی که تمایل دارند تا زمانی را صرف شناخت عمیق تر مواردی کنند که باعث شده است آنها به درمانی مراجعه کنند، روش درمان عمیقی می تواند یک رهیافت مفیدی باشد

 

مطالعات روانشناسی خانواده نشان داده است که درمان عمیق می تواند نتایج مهم و پایدار داشته باشد.

معمولا این رهیافت درمانی، طولانی مدت تر از روش های درمانی متمرکز شده بر حل مشکل می باشند، و برای افرادی که تمایل دارند تا زمانی را صرف شناخت عمیق تر مواردی کنند که باعث شده است آنها به درمان مراجعه کنند، رهیافت درمانی عمیق می تواند یک روش مفیدی باشد.

یکی از پیامدهایی که می تواند در نتیجه روان درمانی عمیق ایجاد شود، افزایش خود آگاهی و شناخت عمیق نسبت به خود می باشد. افرادی که در شناخت هدف زندگی خود با مشکل مواجه هستند و یا به دنبال یافتن یک طبقه بندی مشخص از اهداف خودشان هستند،  می توانند به روش روان درمانی عمیق مراجعه کنند و با آگاهی یافتن نسبت به شرایط ناخود آگاه خود، مشکلات خود را حل کنند.

در نتیجه، آنها می توانند یک حس بهتری نسبت به خود واقعی شان  داشته باشند و آزادی بیشتری را در رابطه با نگرانی های تاثیر گذار بر خودشان حس کنند و ظرفیت خودشان در رابطه با ثابت نگه داشتن قدرت و  روابط سالم با دیگران افزایش یابد.

در طول درمان عمیق، ضروری است تا افراد در یک وضعیت تفکر انتزاعی قرار بگیرند. تکنیک های مورد استفاده در طول درمان ایجاب می کند که افراد درمانجو معانی مختلفی را از مفاهیم در نظر بگیرند، الگوهای رفتاری خودشان را بررسی کنند و معانی را در نظر بگیرند که اصلی و واقعی نیست.

در برخی از موارد، افراد درمانجو تمایل و توان قرار گرفتن در وضعیت تفکر انتزاعی را ندارند یا ترجیح می دهند که در چنین وضعیتی قرار نگیرند.

روش های روان درمانی عمیق برای افرادی که ترجیح می دهند در طول درمان از یک رهیافت متمرکزی استفاده کنند، یک روش ایده آل و مناسب نمی باشد.

آموزش روان درمانی عمیق

معمولا درمان عمیق از طریق متخصصان سلامت روانی ارائه می شود که روان درمانگر نامیده می شوند. درمان عمیق تنها یکی از روش های درمانی است که یک درمانگر می تواند ارائه دهد.

انجمن روان کاوی آمریکا برنامه های آموزشی را تنظیم می کند که درمانگران می توانند با طی آنها به متخصصان مجاز در درمان عمیق تبدیل شوند. معمولا دوره های گواهی نامه ای مربوط به روان کاوی، شامل حداقل چهار سال مطالعه گسترده است.

به منظور شرکت در برنامه های مورد تایید انجمن روان کاوی آمریکا، افراد باید درجه های زیر را به دست بیاورند:

  • دکترای پزشکی (MD)
  • دکترای دارو شناسی اوستئوپاتیک (DO)
  • درجه دکتری در روان شناسی، علوم اجتماعی و یا دیگر رشته های علمی مربوط به سلامت روان
  • درجه ارشد در رشته های مرتبط، در مواردی که درجه ارشد، بالاترین درجه بالینی می باشد، همانند خانواده و ازدواج درمانی و یا پرستاری روان پزشکی

آموزش روان درمانی عمیق

 

نگرانی ها و محدودیت های مربوط به روان درمانی عمیق

درمان عمیق معمولا یک روش درمانی عمیق و نسبتا گسترده می باشد. درمانگر باید قبل از شروع درمان عمیق، اطلاعات مربوط به هزینه های بالقوه درمان را به اشتراک بگذارد.

همچنین افراد درمانجو باید آگاهی داشته باشند که سایر روش های درمانی می تواند در مدت زمان کوتاهی، مشکلاتی را شناسایی کنند که باعث شده است آنها به درمان مراجعه کنند. به دلیل وجود یک تمایل عمومی برای کاهش هزینه مراقبت سلامتی، بیشتر شرکت های بیمه ای الزام می کنند که ارائه کنندگان درمان، یک درمان برنامه ریزی شده و دارای محدودیت زمانی را اجرا کنند. شرکت های بیمه ای حمایت خوبی را در مورد روش های روان درمانی عمیق ارائه نمی کنند، و افرادی که به درمان عمیق مراجعه می کنند باید نسبت به این مسئله آگاهی داشته باشند که ممکن است تحت پوشش بیمه ای نباشند.

با گذشت زمان، انواع مختلفی از روش های درمان عمیق برای بهبود تعدادی از مشکلات مربوط به سلامت روان به کار رفته است، ولی بر اساس مطالعات اخیر، و همچنین شواهد عینی مربوط به مشاوره خانواده سلامت روانی، فقط برای برخی از افراد روش روان درمانی عمیق یک روش مناسبی باشد.

ممکن است برخی از افراد روش های درمانی مختصرتر و رهیافت های متمرکز شده بر حل مشکل موجود را ترجیح دهند.

همچنین روش درمانی عمیق ایجاب می کند که افراد با عواطف و احساساتی مواجه شوند که ممکن است دردناک باشد، و شرکت کنندگان در درمان عمیق، باید آگاهی داشته باشند که احتمالا این رهیافت منجر به ظهور عواطف و احساسات قوی و منفی بالقوه ای می شود و ممکن است که این افراد قبل از دستیابی به یک وضعیت بهتر، برای یک مدتی، وضعیت بدتری در مقایسه با شرایط قبل از درمان داشته باشند.

[۱]

نوشتن نامه برای شخصی مهم

۱,۵۰۷ بازديد

فکر کنم الان هوایِ روسیه خیلی سرد شده باشد، برای همین هم هست که در طول تاریخ روس‌ها توی پاییز یاد ما می‌افتند. مملکت خودشان سرد می‌شود می‌آیند این طرفی؛ از آن نوامبر ۱۹۰۷ بگیر که وزیر امورخارجه روسیه متن قرارداد انگلیس و روسیه برای تقسیم ایران را آورد گذاشت توی کاسه ما که تازه دو ماه پیشش، در سن پطرزبورگ تنظیم و امضا شده بود و ایران را به سه قسمت باقلوا تقسیم می‌کرد، تا ۱۷ نوامبر ۱۹۴۵ یا همان ۲۶ آبانی که نیروهای شوروی مانع انجام وظایف نیروهای ایران در آذربایجان شدند و حاضر نبودند خاک ما را به خودمان واگذار کنند و اگر قوام نبود همان جا هم می‌ماندند….

حالا این وسط در تاریخی خیلی دورتر، چیزی حدود ۱۶۱ سال پیش نامه‌ای از سفارت روسیه در زرگنده رسید به دست محمدتقی خان امیر نظام، شاه تازه آمده‌ای که خودش پسربچه‌ای ۱۷ ساله بود و وزیرش کاردانی با تجربه. گرچه وزارتش به زحمت به چهار سال کشید، اما خیلی کارها کرد، مثلا در جواب همین نامه‌ای که روس‌ها در آبان آن سال فرستادند، پولتیکی زد حیرت‌آور که آن شاه جوان اگر یک عمر فکر می‌کرد به عقلش نمی‌رسید. روس‌ها شاخ در آوردند، گرچه عقب نماندند، از بس که ماه آبان هوای تهران کیف‌آور است و هوای روسیه سرد و یخ‌زده.

۱- اولین نامه وزیر مختار روسیه به امیرکبیر که در آبان ماه ۱۲۲۸ نوشت و رسیدگی به کار تبعه نصفه و نیمه‌اش را خواست که گیر دعوایی حقوقی بود: «دوستدار باید از برای دفعه سِیّم، به خاطر آن جناب بیاورد که امرِ عالی جاه کینیاز داوود ملیکوف نمی‌تواند زیاده از این در حالتِ تعطیلی که از ایام وفات مرحوم محمد شاه واقع شده بماند.

عهدنامه مبارکه، به دوستدار حق می‌دهد، مطالبه نماید که در باب هرگونه مقدمه نزاع، فیمابین یک نفر رعیت ایران با یک نفر رعیت روس در دیوانخانه غوررسی ]بررسی[ و محاکمه شود.  اولیای دولت علیه ایران خود سبقت کرده وزیر مختار اعلی همایونی را تکلیف نموده بودند که موافق فصل عهدنامه عمل نماید. و دوستدارِ آن‌جناب، تکرار ]می[ نماید که به هیچ وجه از قواعد مندرجه در مراسله دوستدار، که به تاریخ هفتم شهریور مطابق دهم شهر شعبان نوشته است، انحراف و تخلف نخواهند ورزید. زیرا که قواعد را اولیای دولتِ فخیمه روسیه تصدیق فرموده‌اند. به طوری که مِن بعد، در مراسله ]نامه‌ای‌[ که به تاریخ شهر شوال نوشته بود، دوستدار به آن جناب اعلام داشته است، لهذا هر مانعی که آن جناب به این طریقه که فقط درست و امکان پذیر می‌باشد، خواهد نمود، از جانب اولیای دولت علیه ایران کسرِ احترام به فصول عهد نامه خواهد بود.»

۲- داستان تبعه روسیه و مال و منالش که وزیر مختار برایش دندان تیز می‌کرد: شاید بپرسید حالا این منوچهرخان معتمدالدوله که سر ارث و میراثش پای سلاطین ایران و روسیه وسط می‌آید، کی بود. من جواب می‌دهم، مسیحی‌زاده‌ای گرجی تبار بود و به قول کتاب‌های تاریخی در دوره فتحعلی شاه، وسط جنگ و درگیری ایران با روسیه، آن هم سر همین گرجستانی که بالاخره فتحعلی شاه بر بادش داد، اسیر شده و به ایران آمده، بعد هم به راه و روش عجیب آن زمان مقطوع‌النسل شده بود، دست آخر هم وقتی مجروح روح و تن، فرستادنش خواجه حرم پادشاهی بشود، به خواجه ترسناکی برای زنان حرم و معتمدی خوب برای فتحعلی شاه تبدیل شد، در همان جوانی خواجه باشی شد و بعد هم وقتی عبدالوهاب نشاط اصفهانی در ۱۲۴۴ قمری مرد، لقب معتمدالدوله گرفت و با آمدن محمد شاه و نشان‌دادن قابلیت‌هایش حاکم اصفهان هم شد و البته حاکم خطرناک و قدری هم از کار در آمد و پولی هم پارو کرد و بالاخره وقتی در ۱۲۶۳ مرد، آن هم تقریبا هم‌زمان با مردن خود محمدشاه کسی خبر نداشت برای خودش فرقه و دارو دسته در اصفهان راه انداخته است. حالا چون معتمدالدوله از برکت سر پدر بزرگ ِ همین شاه جدید زن و فرزندی نداشت، برادرزاده‌اش گرگین خان گرجی تنها وارثش بود؛ همان جانشینی که حاضر شده بود با دولت همکاری کند و خرابکارهای تحت حمایت عمو را دست بسته بفرستد و خلاصه از خیر مقدار زیادی از ثروت عمو جان بگذرد تا حاکم اصفهان بشود.

۳- باقی غرغر‌های روس‌ها به امیرکبیر: «در این اوقات قریب سه سال می‌باشد که عالی جاه کینیاز داوود ملیکوف، منتظر است که امر او بر وفق حق و عدالت صورت اتمام پذیرد. حرکات یک نفر رعیت روس و تکالیف او که نسبت به قانون و قواعد وطن خود باید مجری دارد، نمی‌تواند منحصر باشد به هوای نفس طرف دیگر. سکوتی که آن‌جناب، در باب مراسله آخری دوستدار نگاه می‌دارند، خلل ناگوار می‌رساند، به ادبی که دو دولت که به روابط دوستی و حسن هم‌جواریت متحدانه باید در حق همدیگر ملحوظ بدارد. چنانچه آن جناب صلاح نمی‌داند که بدون تامل مجددا اقدام شود، به امرِ مخلفات ]اختلاف[ فی ما بین عالی جاه کینیاز داوود ملیکوف و عالی جناب میرزا گرگین خان در دیوانخانه، از آنجا که معوق مانده بود، بعد از هشت مجلس، دوستدار لابد ]مجبور[ خواهد بود این نقض عهدنامه ترکمانچای را به اطلاع دولت بهیه روس برساند و خواهشمند نمود که اعتبار خود را مصروف بدارند که رفع آن نمایند. زیاده مزاحمت نشود».

۴- حالا طرف دیگر دعوا کی بود؟ میرزا داوود نامی هم بود مثل منوچهرخان اصلا تفلیسی بود و تازه مسلمان که معتمد منوچهرخان بود و پول و مالش را نگه می‌داشت. وسط هیری ویری مردن این یکی و آن یکی پول‌ها را در جیب گذاشت و وقتی گرگین خان خواست ارثش را از گلویش در آورد، میرزا داوود هم نامردی نکرد و پای سفارت روسیه را وسط کشید و یک‌دفعه اسمش شد کینیاز داوود ملیکوف، تبعه روسیه، حالا انگار نه انگار ۳۰ سال ایران زندگی کرده و زن و بچه‌اش به لهجه اصفهانی حرف می‌زنند.

۵- بعد هم فرستادن نامه از امیرکبیر به وزیر مختار روسیه و دادن جواب دندان‌شکن: «مراسله آن‌جناب در دهم شهر شعبان المعظم سنه به دوستدار سمت ترقیم یافته بود و… از دوستدار خواهش نموده بودند که مجددا قرار اقدام بفرمایند و نیز مرقوم شده بود که اگرچه از یک طرف سفارت دولت بهیه روسیه بر خود قرار داده است، از جاده انصاف و عدالت تجاوز نکنند.

… لهذا دوستدار به تحریر جواب می‌پردازد که… در نکات و استعارات و مسطوراتِ مراسله آن جناب استحضار حاصل کرده مراتب را حضور نور اعلی حضرت قدر قدرت ]ناصرالدین شاه[ … ولی نعمت خود داشته، فرمودند در باب مرافعه عالی جاهان، میرزا گرگین خان و میرزا داوود، ما هر دو را به یک منزلت و یک حالت می‌شماریم. علاوه بر آن آن‌چه معتمدالدوله از نقد و جنس منقول و غیر منقول دارد، موافق قانونِ شرع وعرف و چندین دلیل واضحه ثابته که مثل آفتاب روشن است، مال خزانه دولت ایران است و بدون کم و کیف و مرافعه میرزا داوود باید از عهده بر آید.

اگر جناب وزیر مختار بعد از سی و اندی سال توقف ]میرزا داوود[ در ایران بدون بلیت رعیتی ]اجازه اقامت[ آن دولت بهیه و بدون تصاحب و اظهار هیچ یک از سفرا سابق… مجبور است او را حمایت نماید، ما هم ناگزیریم که بی‌واسطه مراتب را من بدو الی ختم، به پادشاه عادل باذل بزرگوار دولت هم‌جوار… که همیشه تقویت و چشم رعایت و حمایت به این دولت دارند و خزانه این مملکت را با خزانه خود فرق نمی‌گذارند، اظهار داریم. و در این باب… منتظر شویم به همم ]همت[ عالیه ملوکانه و رای منصف آن حضرت…»

۶- پولتیک بازی امیرکبیر برای گرفتن حداقل نصف سهم‌الارث: این‌جور که معلوم است، نامه‌های اول وزیر مختار روسیه بدون لقب و اظهار آشنایی و احترام بود. پول‌های معتمدالدوله که حساب و کتاب باغ‌ها و اموالش دست میرزا داوود بود، چشم همه را کور کرده بود. به امیرکبیر نوشتند که خیلی خب شاه جدید آمد و تو هم وزیری سهم ما را بده که هم معتمدالدوله قبلا تبعه روسیه بوده هم پیشکارش میرزا داوود تبعه ماست و اصلا باید برگردد به کشورش و پول‌هایش را هم ببرد. بعد هم تهدید کردند که عهدنامه ترکمنچای اجرا می‌کنیم، همه گرجی‌ها را پس می‌بریم، ال و بل می‌کنیم. این وسط امیرکبیر که هم به احوال معتمدالدوله و ثروتش آگاه بود، هم نمی‌خواست چیزی به دست روسیه بیفتد، پولتیک بازی‌اش گل کرد و گفت اگر یارو بعد از ۳۰ سال حالا روس شده، ما هم می‌دانیم چی کار کنیم. بعد هم برداشت نامه نوشت به حاکم قفقاز که بزرگ‌ترین نماینده و دوست روس‌ها در منطقه بود. همین هم شد که روس‌ها ترسیدند از خراب شدنِ وجهه خارجی‌شان و شروع‌کردند به رعایت احترام و استفاده از سلام و صلوات برای به دست آوردن مال ومنال یارو.

۷- حالا هم، قسمتی از نامه امیرکبیر به والی قفقاز جانشین دولت بهیه روس: «… چون به حمدالله تعالی امروز روابط دوستی و مخادمت و ضوابط سلم و صفوت فی‌مابین این دو دولت به اعلی درجه کمال، ]رسیده[ … لیکن در بعضی اوقات پاره امور خارج از قواعد حقوق ملل و دول بعضی از کارگزاران صادر و ناشی می‌گردد که در نظر اهل بصیرت مورث ]باعث[ حیرت است. از جمله مقدمه میرزا داوود است که مدت ۳۰ سال بَل متجاوز، در جمله منتسبان معتمدالدوله منوچهرخان نشو و نما و از فضاله نواله احسان او برگ و نوا یافته، در اصفهان صاحب اولاد و عیال گشته و در هیچ وقت و زمان هیچ یک از سفرا دولت روسیه او را در زمره تبعیت آن دولت بهیه در هیچ عهد نشمرده‌اند. بعد از اقتضای این همه مدت‌های متمادی و حالا که باید از عهده حساب و ادای وجوه و امانت معتمدی که کلا نزد اوست و به دلایل واضحه ثابته مال خزانه این دولت است، برآید با شگردی… خود را در سلک اتباع آن دولت بهیه محسوب می‌دارد.»

۸- باز هم نامه اونها به ما که بیاین با زبون خوش کار رو تموم کنین: «جناب جلالت و نبالت نصابه، کفایت و کفالت اکتسابا، محبان نوازا، دوستان استظهارا، مشفقا مکرما معظما: سه ماه متجاوز است که مرافعه عالی جاه، کینیاز داوود ملیکوف، رعیت دولت بهیه روس با عالی جاه میرزا گرگین خان، رعیت دولت علیه ایران مجددا به دیوانخانه مبارک رجوع شد و از آن وقت اصرار خود را در این باب تکرار نمودیم. ولیکن تا به حال اولیای دولت علیه ایران به این خیال نیفتاده‌اند که مطالبه دوستداران را به عمل آورند. از آن جایی موعدی که کارگزار دولت بهیه روس از برای توقف عالی جاه کینیاز ملیکوف در ملک ایران معین فرموده‌اند، قریب‌الانقضاست، از آن‌جناب متوقع است که این امر را صورت و انجام و امام بفرمایند. والا دوستدار لابد ]مجبور[ است که احکام اولیای دولت بهیه روسیه را مجری داشته، عالی جاه مشارالیه را ماذون دارد که روانه شود و دوستدار تکرار می‌نماید که پس از آن فقط به عهده اولیای دولت ایران خواهد بود نتایجی که پس از رفتن او می‌تواند حاصل آید. زیاده زحمت افزا نگشت.»


زیبایی به چه قیمت؟

۱,۵۱۰ بازديد

روی هیچ چیز نمی‌شود حساب کرد. یک روز داشتن فلان چیز روی صورت یک افتخار به حساب می‌آید، فردا باید کلی زحمت بکشید تا همان چیز را از روی صورتتان بردارید. مثلا روزگاری می‌گفتند که یک خال گوشه لب، طرف را خیلی خوشگل می‌کند. حالا اگر کسی خال داشته باشد، باید به اولین مغازه زیبایی سرکوچه‌شان رجوع کند و خال را نابود کند. یا مثلا زمانی می‌گفتند که «اه! چه طرفی! یه پر گوشت نداره! لاغر زردنبو.» اما حالا طرف هفته‌ها و ماه‌ها گرسنگی می‌کشد تا یک «پر» گوشت را آب کند و ترکه شود. یا مثلا در قرن هجدهم، مردم دست می‌کردند در دماغشان تا بزرگ شود. آن روزها دماغ بزرگ نشانه آن بود که طرف پولدار است، چون پولدارها انفیه دان (خوشبوکننده بینی) استفاده می‌کردند و به همین دلیل دماغشان بزرگ بود. این است که می‌شود گفت هیچ چیزی حساب کتاب ندارد. یک روز دماغ بزرگ است و یک روز کوچک. شاید تا این جای کار، خیلی خطرناک نباشد. کار از آن جایی خطرناک می‌شود که طرف برای زیباشدن، کارهای خطرناک انجام دهد. و گاهی این کارهای خطرناک به مرگ منتهی می‌شود. همان‌طور که کارولین برگر، بازیگر – مدل آلمانی، بعد از شش بار عمل  زیبایی در ۲۳ سالگی مرد. به همین سادگی. و این سوال ماست: «زیبایی به چه قیمتی؟»

 

دماغ یا شنل پوش قصه‌های گوگول

این روزها دماغ کوچولوی قلمی سربالا مد است. یعنی دوست دارند و شاید دوست داشته باشی که دماغت این شکلی باشد. ممکن است یک دماغ کوچک سر بالا داشته باشی یا خوابش را ببینی که یکی‌اش را داری. البته قبل از این که چیزی در این مورد بنویسم، باید یک مثال نقض بیاورم. یعنی یک آدم مشهور و محبوب نام ببرم که اصلا و ابدا دماغ قشنگی ندارد. یکی‌اش ژرار دپاردیو. همان بازیگر معروف فرانسوی که دل آدم‌های جهان را برده است. اصلا چرا راه دور برویم. یکی‌اش همین رابرت دنیرو. یکی‌اش همین رضا کیانیان. هیچ کدام از این چهره‌ها دماغ سر بالا ندارند.

شاید بگویید که اینها مرد هستند و مردها احتیاجی به دماغ سر بالا ندارند. در این جا باید بگویم که طبق آمار وزارت بهداشت، عمل زیبایی دماغ (بینی سابق) در مردان ۳۵ درصد رشد داشته است. اما در کنار این می‌توان از کلی زن هم نام برد که دماغ سر بالای خوشگل ندارند و البته جذابند. یکی‌شان پنه لوپه کروز.

پس داشتن دماغ می‌تواند اصلا مهم نباشد. اما حالا که می‌خواهید دماغ قلمی، کوچولو و سر بالا داشته باشید، بد نیست کمی در مورد عمل جراحی دماغ بدانید. شما برای عمل دماغتان باید بیهوشی عمومی بشوید و این کار خطرات خود را دارد. بعد از آن که به هوش آمدید، تا ساعت‌ها درد خواهید داشت، چون با چکش افتاده‌اند به دماغ و جمجمه شما. مدت‌ها با مشکل حمام خواهید کرد و در نهایت ممکن است آن چیزی را که می‌خواهید نشود. اصلا به یکی از آشنایان که در بیمارستان کار می‌کند بگویید که از صحنه عمل دماغ برایتان عکس بگیرد. آن ویدیو را برای کسی بلوتوث نکنید، چون ترسناک است.

 

لوازم آرایشی یا چگونه با پوست خود دشمنی کنید

باور کنید لیلی نمی‌دانست که رژ گونه «گاش» بهتر است یا «ویشی». باور کنید که مجنون دلش با این چیزها خوش نبود. باور می‌کنید، اما با خودتان می‌گویید که این چیزها را باید توی کتاب‌ها پیدا کرد و زندگی واقعی با این جور چیزها جور نمی‌شود. پس از این مواد آرایشی استفاده می‌کنم تا خوشگل باشم. اما به چه قیمت؟

دو روزنامه‌نگار زن آمریکایی به تازگی با انتشار کتابی درباره مواد به کارگرفته شده در محصولات آرایشی هشدار داده‌اند. شبان اوکانر و الکساندرا اسپانت در کتاب خود که «دیگر چهره‌ای آلوده نخواهم داشت» عنوان دارد، فهرست بلندی از مواد خطرناک و سرطان‌زای مورد استفاده در صنایع بهداشتی و آرایشی را عنوان کرده‌اند؛ فهرستی که شامپو سر، رژ لب، ریمل و سایر مواد مشابه را شامل می‌شود. حتما تعجب خواهید کرد اگر بدانید از سرب که یک فلز سمی است برای تهیه رژ لب استفاده می‌شود.

ماجرا زمانی شروع شد که شبان اوکانر و الکساندرا اسپانت برای تقویت موهای خود به سبک برزیلی، به یک آرایشگاه گران‌قیمت در لس‌آنجلس رفتند. خانم اوکانر تجربه ۴۰۰ دلاری خود را این طور شرح می‌دهد: «فکر می‌کردیم کاری که قرار است انجام دهیم، برای سلامتی موهایمان مفید است. همین که آرایشگر مشغول کار شد، سوزش چشم‌ها و گلوی من هم شروع شد. درک این موضوع سخت بود که چرا دچار چنین وضعی شده‌ام.»

سوزش چشم و گلو باعث شد شبان اوکانر و الکساندرا اسپانت درباره شامپوی استفاده شده در سبک برزیلی تقویت مو تحقیق کنند. نتیجه مطالعه آنها نشان که در شامپوی مصرف شده به جای ترکیبات کاروتن از فرم آلدئید استفاده شده است. فرم آلدئید یک ماده شیمیایی سرطان‌زاست. خانم اوکانر می‌گوید: «فرم آلدئید یک ماده سمی است که کاربرد آن در تولید مواد بهداشتی و آرایشی در اروپا ممنوع شده است، ولی در آمریکا همچنان کاربرد دارد.»

علاوه بر این، فهرست مواد خطرناک مورد استفاده در تولید مواد آرایشی و بهداشتی شامل مواد سرطان‌زای دیگر، مواد مسموم‌کننده اعصاب و ترکیبات مختل کننده ترشح هورمون‌ها و تولیدمثل است. شاید بشود از یک کرم گیاهی استفاده کرد یا یک کرم تقویت‌کننده پوست و زیبایی را به مدتی طولانی‌تر حفظ کرد.

 

افزایش قد یا چطور شاسی بلند باشیم؟

این مسئله قد هم از آن چیزهایی است که اصلا حساب و کتاب ندارد. روزگاری می‌گفتند چه دختر ریزه میزه‌ای! چه خاله سوسکه‌ای! امروزه می‌گویند چه دختر قد بلندی. لاغر و ترکه. شاید فردا چیز دیگری بگویند. من نمی‌توانم پیش‌گویی کنم. اما همان‌طور که هر چیز خوب، روزی به گند کشیده می‌شود، چند سالی است که افزایش قد هم که روزگاری برای درمان بود، به گند کشیده شده است. حدود ۸۰ سال قبل، برای کسانی که پاهای کوتاه و بلند داشتند، یک راه پیدا شد. یعنی پای کوتاهشان را بلند می‌کردند تا دیگر مشکلی نداشته باشند. اما کمی بعد، رنگ همه چیز عوض شد. مردم سالم هم پیش جراح‌ها رفتند تا پایشان را بلند کنند، مگر این که بختشان هم بلند شود. اما شاید کمتر کسی بداند که افزایش قد چه خطراتی دارد.

زیربنای عمل جراحی افزایش قد بر این اصل استوار است که اگر استخوان‌ شکسته شود و بین دو قطعه استخوان فاصله بیفتد، این فاصله با استخوان ‌سازی دو سر مجاور پُر شده و استخوان جدید ساخته می‌شود و در نتیجه طول استخوان افزایش می‌یابد. با توجه به این مسئله، برای عمل جراحی افزایش قد نیز در اتاق عمل، ابتدا استخوان ساق پا شکسته شده و سپس میله‌‌هایی را به قطر سه تا چهار میلی‌‌متر در ناحیه بالا و پایین شکستگی در پا وارد می‌‌کنند. این میله‌‌ها به وسیله تعدادی حلقه به هم متصل هستند و دارای یک پیچ برای زیادکردن فاصله بین دو میله بالایی و پایینی هستند.

پس از شکستن ساق پا و کارگذاری میله‌‌ها، پزشک با پیچاندن پیچ‌های این میله روزانه حدود یک میلی ‌متر فاصله میله‌‌ها و دو تکه شکسته استخوان را زیاد می‌‌کند تا در فاصله ایجاد شده بین دو سر استخوان شکسته، استخوان ‌سازی جدید ایجاد شود. این در حالی است که پیچاندن این پیچ‌‌ها به‌شدت دردناک بوده و با پارگی پوست و ماهیچه‌ها و رباط‌‌های پا همراه است. پس از طی زمانی طولانی، استخوان شکل می‌‌گیرد، اما بسیار نرم است و استحکام لازم را برای راه رفتن ندارد. بنابراین جراحی دیگری نیز لازم است تا در پا پلاتین قرار داده شود تا زمانی که استخوان جدید به استحکام می‌‌رسد، آسیبی نبیند. اگر عارضه‌ای پیش نیاید و خوش‌‌شانس باشید، حدود یک تا دو سال طول می‌کشد تا بتوانید بدون عصا راه بروید و فعالیت‌های روزانه خود را بدون مشکل انجام دهید.

در بسیاری موارد، پارگی و کشش شدید ماهیچه‌‌ها و تاندون‌‌ها سبب می‌‌شود که نیاز به جراحی مجدد باشد و پس از همه این مراحل، راه رفتن شما مستلزم فیزیوتراپی و ورزش‌های خاصی است که قطعا در آن شرایط بسیار دردناک است. این در حالی است که عوارض خطرناک دیگری همچون جوش نخوردن استخوان‌‌ها، احتمال بسیار زیاد عفونت استخوان و بافت نرم، کج جوش‌خوردن یا هم‌ اندازه نشدن هر دو پا در کمین شماست.

 

لنز زیبایی یا چطور نیکول کیدمن باشیم؟

با این همه شعری که شاعران ایرانی برای «چشمان سیاه» گفته‌اند، نمی‌دانم چرا باز هم بسیاری می‌خواهند چشمان آبی، سبز و خاکستری داشته باشند. شاید آدم آن چیزی را دوست دارد که ندارد. به قول مولانا: آن‌چه یافت می‌نشود، آنم آرزوست. اما شما ترجیح می‌دهید که برای مدت کوتاهی چشمانی آبی داشته باشید و بعد هیچ، یا دوست دارید همیشه بتوانید درست ببینید؟ پس نگران باشید و از خودتان بپرسید: «زیبایی به چه قیمت؟»

 محققان با هشدار نسبت به استفاده روزافزون از لنزهای طبی و رنگی، اعلام کردند که شمار فراوانی از محلول‌های لنز نیز وارد بازار شده که برخی از آنها تقلبی هستند و با ایجاد عفونت‌های چشمی، منجر به نابینایی فرد می‌شوند. به‌طوری که در بسیاری از موارد، هنگام مراجعه به چشم‌پزشک فقط یک راه باقی می‌ماند: تخلیه چشم. مرکز کنترل بیماری‌های ایالات متحده (CDC) اعلام کرده که این محلول‌ها، اعم از این‌که محلول نگهداری لنز یا ضد‌‌عفونی ‌کننده باشد و چنانچه دو نوع میکروب خاص در آن وجود داشته باشد، می‌تواند منجر به بروز عفونت‌های حاد چشمی شود. البته فکر نکنید غیرتقلبی‌ها هم خیلی به درد می‌خورند. طبق آمار وزارت بهداشت ایالات متحده، ۱۰ درصد از کسانی که از لنز زیبایی استفاده می‌کنند با مشکل روبه‌رویند. همین.

 

لیپوساکشن و پروتز

طبق آمارهای اعلام شده، هر هفته یک نفر بر اثر انجام عمل لیپوساکشن جان خود را از دست می‌دهد و از هر ۱۰۰ خانمی که اقدام به برداشتن چربی از بدن خود می‌کنند، معمولا سه تا پنج نفر دچار مشکل می‌شوند و این در حالی است که روزانه بین ۳۰ تا ۵۰ نفر برای چنین عملی به مطب و کلینیک‌ها مراجعه می‌کنند. زنانی که اقدام به جراحی زیبایی سینه و کاشت پروتز می‌کنند، ممکن است در خطر ابتلا به نوع کمیابی از سرطان خون موسوم به لنفوم سلولی بزرگ آناپلاستیک (ALCL) قرار بگیرند. محققان اداره غذا و داروی آمریکا با بررسی ۶۰ گزارش نشان دادند زنان دارای این نوع ایمپلنت سینه ممکن است در خطر اندک، اما چشمگیر ابتلا به این سرطان خون در اطراف پوسته این ایمپلنت قرار داشته باشند. با این همه نمی‌دانم چرا این همه به این مسائل توجه می‌شود. مطابق اطلاعاتی که روزنامه دیلی میل منتشر کرد، عمل لیپو ساکشن، خطرناک‌ترین عمل جراحی دنیاست، حتی از عمل قلب باز هم خطرناک‌تر است.

 

گونه و فک

نتایج یکی از آخرین نظرسنجی‌های انجام شده در کشور نشان می‌دهد که ۹۰ درصد زنان و ۳۰ درصد مردان قسمتی از اندام یا جوارح خود را دوست ندارند و می‌خواهند زیبایش کنند. به گفته یکی از پزشکان مشهور ایرانی که می‌گوید هر روز مراجعه‌کنندگان زیادی به دکترها مراجعه می‌کنند تا گونه و فک خود را جراحی کنند. اما از هر ۱۰ نفر شاید فقط یکی از آنها نیاز به جراحی فکر و گونه دارد.

هرچند آمار دقیقی از تعداد فوت شدگان عمل زیبایی وجود ندارد و مسئولان بهداشت و پزشکی قانونی با توجه به حساسیت‌های موجود کمتر اظهارنظر می‌کنند، اما آمار غیررسمی گویای آن است که در سال نزدیک به ۱۲۰ نفر قربانی این عمل‌ها می‌شوند و از آنجا که بسیاری از این بیماران با عناوین دیگر در بیمارستان بستری می‌شوند و به اتاق عمل می‌روند، بنابراین علت مرگ نیز عامل دیگری قید شده و جزو آمار مرگ و میر عمل‌های زیبایی به حساب نمی‌آید.

سایه؛یا نیمه تاریک وجود انسان

۱,۴۶۳ بازديد

این روزها دیگر نقش خودآگاهی و خودشناسی در بهداشت جسم و روان بر هیچ کس پوشیده نیست. مهارت خودآگاهی اولین مهارت از گروه مهارت‌های ده‌گانه زندگی است که سازمان بهداشت جهانی آن را اعلام کرده است. در واقع، اگر مهارت‌های زندگی را به درخت تشبیه کنیم، خودآگاهی ریشه‌های تنومند و قدرتمند آن است که اگر سست باشند، هرگز به آرامش نمی‌‌رسند و فرد در آینده به انواع بیماری‌های جسمی، روحی و روانی به‌ویژه اضطراب، استرس، افسردگی دچار شده و یا گرفتار آسیب‌های اجتماعی خواهد شد. از دیدگاه روان‌شناسی نیز یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های شخصیت سالم، شناخت خویش است. یک روانشناس آلمانی در این زمینه معتقد است که عدم شناخت صحیح آدمی از خویش، ریشه تمام معضلات و اضطراب‌ها و گرایش‌های بشری است. در این زمینه تولستوی، نویسنده روسی می‌گوید: هر کسی درباره تغییر جهان فکر می‌کند، ولی کمتر کسی است که درباره تغییر خودش بیندیشد.

همان‌طور که گفته شد، نداشتن خودآگاهی نه‌تنها در ارتباط درون‌فردی باعث ناآرامی و مشکلات زیاد می‌شود، بلکه در ارتباطات میان‌فردی نیز آسیب‌های زیادی به وجود می‌آورد و فرد را در ارتباط با دیگران مانند طلاق‌های عاطفی و آشکار با شکست و ناکامی مواجه می‌کند. در هر جامعه از بُعد جامعه‌شناختی، عوامل زیادی نظیر بیکاری، اعتیاد، عدم تفاهم فکری، اخلاقی، فرهنگی، بی‌عدالتی، نابسامانی‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و عوامل دیگر در افزایش طلاق نقش دارند. اما در بُعد فردی که گاه خود ریشه در مسائل جامعه‌شناختی دارد، به باور ما خودشناسی و خودسازی قبل از ازدواج و به دنبال آن کسب ارزش‌های انسانی، عمده‌ترین عامل در استحکام و تداوم یک زندگی مشترک و به طور کلی هر ارتباطی نظیر روابط خانوادگی، دوستی‌ها و هر نوع روابط اجتماعی است؛ بنابراین اگر واقعا به دنبال خوشبختی، سعادت و آرامش واقعی در زندگی هستیم، لازم است در پی شناخت حقیقی خود باشیم. متاسفانه در بحث خودشناسی افراد زیادی تصور می‌کنند شناخت کاملی از خود دارند و خود را عاری از هر عیب و خطایی می‌دانند و دیگران را در اشتباهات خود مقصر می‌دانند، برای نمونه در مشاوره‌های طلاق زیاد دیده شده است که هر دو طرف خود را اغلب عاری از خطا و اشتباه می‌دانند.

این موضوع نشانگر آن است که اغلب انسان‌ها خود را کاملا نشناخته‌اند و از نقاط ضعف و قوت خود، آگاهی ندارند که همین امر باعث اغلب خشونت‌ها و اختلاف‌ها در روابط می‌شود، در حالی که به نظر شما چه عاملی باعث می‌شود وجود آدمی، این موجود خالق و شگفت‌انگیز که سراسر وجود اونور و شکوه و آرامش است، این‌چنین به تیرگی، سیاهی، بیماری و… کشیده شود؟ به نظر می‌رسد آنچه باعث این نور و شکوه و عظمت انسان شده است و آدمی از آن غافل مانده، آگاهی است؛ در حقیقت در وجود هر انسانی به اندازه میزان آگاهی که کسب می‌شود و قسمت‌هایی که هنوز نور آگاهی به آنها نتابیده، در سایه مانده و تیره و تار و هراسناک به نظر می‌رسد؛ بنابراین از آنجایی که تعریف واقعی زندگی آگاهانه‌زیستن است و سایه‌ها هم ناآگاهی ما هستند و خودآگاهی نیز نقش بسیار مهمی در زندگی انسان‌ها دارد، تصمیم گرفتیم در این شماره از بُعد روان‌شناسی به موضوع «سایه‌ها یا همان نیمه تاریک شخصیت» که درباره خودآگاهی است، بپردازیم. اما سایه چیست؟ سایه چگونه تشکیل می‌شود؟ شناخت آن چه فایده دارد؟ چگونه می‌توان سایه‌های خود را شناخت. این پرسش‌ها و سوال‌هایی دیگر، موضوعاتی است که در این مقاله قصد داریم بدان بپردازیم.

معنا و مفهوم سایه

«سایه» جزو نظریه روان‌کاوی کارل گوستاویونگ، روان‌شناس، پزشک و فیسلوف سوییسی است که شصت سال از زندگی خود را صرف شناخت روان پیچیده انسان و شیوه‌های برطرف‌کردن مشکلات او کرد. او «نیمه تاریک وجود انسان» را سایه نامید. به اعتقاد وی، سایه کسی است که شما نمی‌خواهید آن باشید. سایه بخشی از شخصیت ماست که چندین عامل را در بر می‌گیرد و ما از آن بی‌خبریم. ۱- سایه شامل آن کهن‌الگوهایی است که ما از آن خبر نداریم ۲- سایه شامل آن قسمت از شخصیت است که بالقوه است و هنوز بالفعل در نیامده است؛ یعنی مجموعه‌ای از توانایی‌هایی که در وجود هر فرد وجود دارد، اما شکوفا نشده است؛ مثل خوش‌خطی، استعداد و توانایی در موسیقی و… ۳- خصوصیاتی که ما آنها را می‌شناسیم، اما آنها را انتخاب نمی‌کنیم.

فرض کنید من آدم ترسویی هستم و این را می‌دانم، اما آن را نمی‌پذیرم یا آدم حسودی هستم و به آن واقفم؛ اما این موضوع را نمی‌پذیرم. پس می‌گوییم ممکن است ویژگی‌هایی مانند ترس، عصبانیت، خودخواهی و… در ما وجود داشته باشد، اما ما آن را نمی‌پذیریم. مجموعه این سه عامل ذکرشده، بخشی پنهانی را در وجود انسان ایجاد می‌کند که به راحتی قابل دسترسی و شناسایی نیست. در واقع، در گذر زمان مکانیسم‌های روانی این سه بخش را پوشانده‌اند که یونگ اسم آنها را «سایه» گذاشته است؛ یعنی قسمت تاریک وجود ما، قسمتی که برای خودمان و برای دیگران پنهان است؛ اگرچه ممکن است برای خودمان مشخص باشد؛ مثل مورد سوم؛ اما کهن‌الگوها برای خودمان مشخص نیست؛ یعنی آن توانایی‌های بالقوه‌ای که هنوز بالفعل نشده‌اند و ما از آن خبر نداریم، مثلا ما شاید استعدادی داشته باشیم و خودمان از وجودش بی‌اطلاع باشیم. البته یک بخش دیگری وجود دارد که می‌دانیم اما آن را مخفی کرده‌ایم که اینجا بحث نقاب پیش می‌آید.

تعریف نقاب

«نقاب» چیزی است که افراد به صورتشان می‌زنند تا شخصیتشان را از دیگران پنهان کنند؛ مثلا من قبول دارم آدم عبوسی هستم، اما در اجتماع می‌خندم و شوخی می‌کنم؛ برای اینکه دیگران فکر نکنند من عبوس هستم؛ به این رفتار، نقاب یا پوشش گفته می‌شود. نقاب شخصیت، چیزی است که شخص در انظار عمومی به نمایش می‌گذارد و الزاما خود او نیست و در حقیقت شخصیتی است که فرد در روابط شخصی و یا محیط‌های کاری خود به جامعه نشان می‌دهد؛ مانند رفتاری که یک مدیر، رئیس و… در محل کار متناسب با وظایف و مسئولیت‌هایش از خود بروز می‌دهد، اما در منزل طور دیگری رفتار می‌کند.

همان‌طور که افراد ویژگی‌ها و خصوصیات جسمانی را از اجداد و نیاکان خود به ارث می‌برند، تجربیات و خصوصیات روانی آنها را هم به ارث می‌برند که ما اسم آن را کهن‌الگو می‌گذاریم، کهن‌الگوها بسیار متعددند. یکی از عواملی که سبب می‌شود درون یک خانواده دو فرزند به یک شکل نباشند، همین کهن‌الگوها هستند، زیرا بچه‌ها کهن‌الگوهای متفاوتی را انتخاب می‌کنند؛ نه اینکه همه را انتخاب کنند. بعضی‌ها غالبند و بعضی‌ها مغلوب؛ بنابراین کهن‌الگوهای متفاوت، تجربه‌های مادر و تعامل این دو با هم و نیز شرایط محیطی سبب می‌شود دو بچه که پدر و مادر یکسان دارند، از نظر تربیتی و ویژگی‌های شخصیتی و… با یکدیگر متفاوت باشند؛ بنابراین چنین سایه‌ای را کهن‌الگو می‌دانیم؛ یعنی همان ویژگی‌های روانی که ما از اجدادمان به ارث می‌بریم. اصطلاحا می‌گویند سایه، اساس طبیعت حیوانی بشر است. تعریف دیگری از سایه این است که می‌گویند سایه مبدأ بهترین و برترین جنبه انسانی است؛ یعنی ریشه آنچه که از شخصیت یک فرد تراوش می‌کند، در سایه است. نکته دیگر یا تعریف دیگری که از سایه می‌شود این است که سایه، جایگاه تاریکی در درون آدمی است.

جایگاه تاریک چیست؟

جایگاه تاریک یعنی چیزی پنهان و مخفی که لزوما جایگاه پلیدی و زشتی نیست، مثلا اینکه بگوییم دقیقا هرچه زشت و خراب است، در سایه قرار دارد درست نیست. نکته دیگری که در رابطه با سایه می‌توان گفت، این است که در سایه، احساس مسئولیت اخلاقی دیده نمی‌شود.

در نظر داشته باشید که سایه برای ما می‌تواند مفید باشد. شناخت سایه باعث می‌شود که سرچشمه رفتارهایمان را بیابیم؛ مثلا کسی که خودش را نمی‌شناسد، نسبت به رفتارهای خود فرافکنی می‌کند که این فرافکنی از سایه نشئت می‌گیرد؛ مثلا من اشتباه می‌کنم، اما اشتباه خودم را به حساب خطای دیگران می‌گذارم. برای نمونه فردی با سرعت بالا در جاده رانندگی می‌کند و با بی‌دقتی به ماشین دیگری می‌زند. وقتی از ماشین پیاده می‌شود، شروع به عیب‌جویی و فرافکنی می‌کند و برای مثال می‌گوید که ترمز ماشین نگرفت، تقصیر من نبود یا مواردی از این دست؛ یعنی به جای توجه به چگونگی رفتار خودمان، اشتباه و خطای خود را به دیگران نسبت می‌دهیم. یکی از موارد فرافکنی که در جامعه و در بین افراد و انسان‌های زیادی وجود دارد، به سایه برمی‌گردد؛ زیرا من باید بپذیرم که در مجموع انسان عجولی هستم، اما نمی‌پذیرم و در واقع نقاب، پل و رابطه‌ای بین من و دنیای خارج می‌شود.

عبارت «پلی بین من و دنیای خارج» این دو را به هم وصل می‌کند. اما با کدام شکل؟ به شکل جامعه‌پسند؛ نه آن شکلی که من خودم هستم. برخی افراد از واژه نقاب خوب یاد می‌کنند؛ به خاطر اینکه نقاب، پایه‌گذار زندگی اجتماعی است. آنچه که شخص دوست دارد در انظار عمومی به نمایش می‌گذارد، اما این موضوع باعث می‌شود مجموعه‌ای از ویژگی‌ها در ما مخفی بماند. کسانی که سایه‌شان گسترده‌تر، بزرگ‌تر و عمیق‌تر است، کسانی هستند که نمی‌خواهند خودشان باشند، یعنی خودشان را به معنای واقعی قبول ندارند.

ما در بحث گشتالت هم این موارد را داریم. در بحث گشتالت گفته می‌شود که خودت را با تمام وجودت بپذیر، هم خوبی‌ها و هم بدی‌هایت را. قبول کنیم همه انسان‌ها دارای نقصی هستند؛ بپذیریم و از بین آن نترسیم؛ مثلا من حواس‌پرتم؛ بپذیرم و عذرخواهی کنم. سایه آن کسانی عمیق‌تر است که ویژگی‌های خود را نمی‌خواهند قبول کنند و این ویژگی‌ها را به قسمت پنهان وجودشان منتقل می‌کنند. فرافکنی، دومین نشانه وجود سایه است. زمانی که متولد می‌شویم تا چند سال اول خودمان را می‌پذیریم، اما به مرور زمان در اثر تنبیه، تشویق و کنترل دیگران آرام آرام قسمت‌هایی از وجودمان را مخفی کرده و نقش بازی می‌کنیم. این رفتارها یعنی اینکه من این قسمت را دوست ندارم و ارزشی ندارد؛ پس نباید در وجود من باشد؛ در صورتی که از وجود من بیرون نمی‌رود. آنها مجموعه و مخزنی را تشکیل می‌دهند که «یونگ» آن را سایه نامیده است.

جالب است بدانید تکرارشدن درس‌های زندگی با سایه‌ها در ارتباط است. اتفاقات و حوادثی که مکررا در زندگی می‌بینیم، به خاطر نیمه تاریک وجودمان است. لزومی به شناخت تمام ابعاد سایه نیست، اما آگاهی مهم است. «فارابی» جمله‌ای زیبا دارد که وقتی نام او ذکر می‌شود، یادآور عقل نظری و عقل عملی است. او می‌گوید: قرار نیست تمام ابعاد آن را بشناسید، همین که به این مسئله اشراف داشته باشیم و سطح آگاهی فرد از این سایه بالا برود، در جهت کنترل و حفظ شخصیت فرد به او بسیار کمک می‌کند. پس باید آگاهی و بینش خودمان را بالا ببریم. درس‌های زندگی به خاطر نیمه تاریک ماست. مثلا اگر شما عاشق یک آدم بدبین شوید و زمانی میان شما و آن فرد، فاصله و جدایی رخ دهد و شما گزینه دیگری را انتخاب کنید، گزینه بعدی هم پارانوئید خواهد بود و آن به این دلیل است که شما در واقع آدم‌هایی را جذب می‌کند که مطابق با سایه شما باشند؛ البته بدون اینکه خودتان بدانید. مثال دیگر اینکه اگر تو به من دروغ بگویی و من به تو دروغ بگویم و تو با کسانی معاشرت داری که آنها به تو دروغ می‌گویند، به خاطر دروغ‌گویی تو نیست، در حقیقت این جذب به خاطر سایه‌ای است که در وجود خودت است و ناخودآگاه آدم‌های دروغگو را جذب می‌کنی. سایه‌ها تنها ابعاد منفی وجودی ما نیستند، بلکه هر بخشی که آن را نادیده بگیریم و به آن آگاه نباشیم، سایه ماست.

سایه کاملا با عقده‌های روانی در ارتباط است. عقده یعنی ناکامی، احساس کمبود و ضعف. کسانی که سایه‌های گسترده‌ای دارند و حاضر به پذیرش ضعف و نقاط ضعفشان نیستند، عقده‌های روانی آنها بیشتر است و دائما به دنبال نهان‌کردن این عقده‌ها هستند. این عقده‌ها از درون، این‌گونه افراد را تحت تاثیر قرار می‌دهد. برای اینکه عقده‌های روانی حل شود، اول سایه باید حل شود.

بهترین روش برای موفقیت زودهنگام

۱,۴۸۹ بازديد

کار گروهی، بهترین روش برای موفقیت زودهنگام

هرچه از نردبان ترقی بالاتر روید، به این نکته خواهید رسید که زمانی می‌توانید پیشرفت بیشتری داشته باشید که بدانید با تکیه بر کار گروهی می‌توانید بهتر و سریع‌تر عمل کنید و بعد از اراده و تصمیم‌گیری برای انجام کاری، برنامه کار گروهی است که می‌تواند تا حدود زیادی به شما و دوستانتان کمک کند.

گروه سه نفره از دانشجویان رشته موسیقی، یک روزی در این شهر تصمیم گرفتند تا به کنار خیابان بروند و سازهایشان را از جعبه بیرون بیاورند و برای مردم کوچه و خیابان، ساز بزنند. این گروه سه نفره از همان روز می‌دانستند که ممکن است مردم کوچه و خیابان حواسشان را به آنها ندهند، فکر کنند گدا هستند و یا اصلا بدتر از همه اینها، از صدای ساز آنها خوششان نیاید و شلوغی و همهمه شهر را به موسیقی آنها ترجیح دهند. اما با تمام این ترس‌ها و دلهره‌ها سازهایشان را روی دوششان انداختند و به دل شهر زدند تا با دست و دلی لرزان، این وسوسه دوست‌داشتنی را تجربه کنند و برای اولین بار، گروه کنسرت خیابانی شهر تهران را راه بیندازند. گروهی که اعضایش مجتبی، امیر و مانی نام دارند، اما هنوز اسمی ندارد. گروهی که رفاقت و عشق و علاقه به موسیقی آنها را به خیابان آورده و اعتراف می‌کنند، آن پول‌های افتاده در جعبه‌های سازهایشان در پایان برنامه ارزش هیچ کدام از اینها را ندارد.

گروهی که دلشان را به برخورد خوب آدم‌های این شهر با موسیقی خوش کرده‌اند و برای بقیه راه حل بامزه‌ای پیدا کردند و جمله‌ای همیشگی که: «گدایی ۱۰ دقیقه اولش سخت است.» در یکی از روزها با آنها روبه‌روی پاساژ «‍ژ» قرار می‌گذارم تا کنارشان بنشینم و از کنسرتی گزارش بگیرم که برای آن بلیتی نخریدم. مقاله‌ای که می‌خوانید، روایت لحظه به لحظه این کنسرت عجیب و غریب است.

 

صبر کن خزانه باز شود!

امیر نزدیک ساعت سه و زودتر از مجتبی و مانی می‌رسد. از دور و از گیتار روی شانه‌اش قابل تشخیص است. بعد از چند دقیقه مجتبی و مانی هم از راه می‌رسند و سه نفری کنار پیاده‌رو و کمی بالاتر از پاساژ آرین، می‌نشینند و سازهایشان را در می‌آورند. پیاده‌رو را کنده‌اند و آن دور و بر پر از سنگ‌ریزه و خاک است. اما انگار برای بچه‌ها مهم نیست و بی‌اعتنا به خاک‌ها، کاپشن‌هایشان را به میله انتقال گاز آویزان می‌کنند، سازهایشان را در می‌آورند، کیف یکی از گیتارها را جلویشان می‌گذارند و شروع می‌کنند. امیر و مجتبی، گیتار می‌زنند و مانی ماندلین. ماندلین، یک ساز کوچک بامزه جمع و جور است که بی‌شباهت به گلابی نیست و مانی آن را شبیه یک بچه‌ شش ماهه‌اش بغل کرده بود و همان اول توضیح داد: «ماندلین یک ساز ایتالیایی است که هشت تا هم سیم دارد.»

پیاده‌رو تقریبا خلوت است. به بچه‌ها می‌گویم: «یعنی فکر می‌کنید سر ظهر هم کسی موسیقی گوش می‌کند و یا پولی می‌دهد؟» امیر، گیتار زدن را متوقف می‌کند، برمی‌گردد و می‌گوید: «کلا همیشه این‌جوری است. تا وقتی کیفمان خالی از پول باشد، رهگذرها رغبتی برای پول گذاشتن ندارند. ولی به محض این‌که یک نفر پول گذاشت، بقیه هم پشت سرش می‌آیند. انگار در خزانه باز شده باشد! باور نمی‌کنی؟ حالا به حرفم می‌رسی.»

روی سکوی ساختمانی که بچه‌ها جلویش نشسته‌اند، می‌نشینم و نگاه‌ها و عکس‌العمل‌های آدم‌ها را دنبال می‌کنم. نیم ساعت از شروع برنامه می‌گذرد و پیاده‌رو شلوغ‌تر شده و اولین نفر یک دو هزار تومانی در کیف بچه‌ها می‌گذارد، امیر نگاهم می‌کند که یعنی «در خزانه باز شد».

 

دوست نداریم مردم از سر دل‌سوزی پول بدهند

هرچقدر به ساعت چهار و پنج عصر نزدیک‌تر می‌شویم، آدم‌های بیشتری در پیاده‌رو جمع می‌شوند و بچه‌ها پول بیشتری می‌گیرند. هر چه باشد شب عید است و خودشان می‌گویند شب عید پول بیشتری می‌گیرند. این خلاف تصورم است، چون به هر حال شب عید است و آدم‌ها خرج‌های دیگری دارند. اما انگار تصورم اشتباه است. دغدغه مالی خیلی برای بچه‌ها مطرح نیست. ازشان می‌پرسم: «این کار را برای پولش انجام می‌دهید؟» جواب امیر، قاطعانه «نه» است. وقتی از این همه قطعیت می‌پرسم، سازش را زمین می‌گذارد و می‌نشیند تا بیشتر توضیح دهد. بین توضیحاتش می‌فهمم که متولد ۶۴ است، مثل مانی.

ارشد این گروه، مجتبی، متولد ۶۲ است. امیر، از اهمیت شادکردن مردم می‌گوید و با لبخندی می‌گوید: «شادکردن مردم از همه چیز مهم‌تر است. این کار که پول چندانی برای ما ندارد. مهم‌ترین مسئله همین شاد کردن مردم است. این‌که در خیابان، موسیقی بشنوند، تاثیر می‌گذارد. محیط را دوست‌داشتنی‌تر می‌کند و ممکن است لبخندی روی لب آدم‌ها بنشیند. مسئله بعدی هم جا انداختن فرهنگ موسیقی خیابانی است. این موضوع هنوز در ایران جا نیفتاده. آن مقداری هم که جا افتاده، موسیقی‌ پاپ و کمی هم سنتی است.» این سه نفر، علاقه شدیدی به موسیقی‌های آمریکایی دارند.

در بسیاری از موارد با علاقه از هنرمندان و موزیسین‌های آمریکایی حرف می‌زنند و هم‌زمان، آهنگ‌های مختلفشان را می‌نوازند. «اصلا یکی از انگیزه‌های من این است که گوش مخاطب را به شنیدن «کانتری» و «بلوز» عادت دهم. ما دوست داریم برای مردم مهم باشد که به چه چیزی گوش می‌دهند. اگر رد می‌شوند و پولی می‌دهند، بایستند و چند دقیقه‌ای به موسیقی‌ای که می‌زنیم گوش بدهند. یعنی آن پولی که می‌دهند، از سر دلسوزی نباشد.»

 

تردید این سه نفر میان رفتن و ماندن

پیاده‌رو تقریبا شلوغ شده. آدم‌ها می‌آیند، پولی در کیف گیتار می‌اندازند و می‌روند بدون آن‌که لحظه‌ای مقابل بچه‌ها بایستند، یا آهنگی درخواست کنند یا حتی تشویقشان کنند.

مجتبی می‌گوید: «شنیدن موسیقی برای آدم‌های اینجا انگار خیلی مهم نیست. فقط پولی می‌دهند و می‌روند. این خیلی بد است.» بچه‌ها بعد از یک ساعت و نیم ساز زدن، به خودشان استراحتی می‌دهند، روی پله‌های خانه‌ای که جلویش ایستاده بودند، می‌نشینند و از خاطره‌های ساززنی‌شان می‌گویند. مجتبی اعتراف می‌کند که آن اوایل کار خیابانی را دوست نداشته: «من اصلا دوست نداشتم گوشه خیابان ساز بزنم. مانی خیلی زودتر از ما ساززدن در خیابان را شروع کرده بود و من و امیر حدودا پنج، شش ماه است که به مانی اضافه شده‌ایم. به هر حال با این‌که حس خوبی نسبت به این کار نداشتم، به خاطر مانی و بچه‌ها قبول کردم. چند روزی آمدم و دیدم چه کار خوب و بامزه و جالبی است. شروع کار سخت بودها! تحمل نگاه‌ها خیلی سخت بود. اما بعد از مدتی خوشم آمد و ماندگار شدم. به مرور دیگر به نگاه‌های سنگین هم توجه نمی‌کنی. می‌دانی، این کار هزینه زندگی را نمی‌دهد. ما از این راه، دنبال پول در آوردن نیستیم. هر کداممان بخشی از کار را دوست داریم. یکی شادکردن، یکی ساز زدن. مسئله مهم برای من کار با امیر و مانی و رفاقتمان است. تا وقتی هم که اینجا هستم، این کار را ادامه می‌دهم.»

وقتی با این سه رفیق حرف می‌زنم، می‌فهمم هر سه‌تایشان تصمیم دارند از ایران بروند. از مانی درباره دلیل تصمیم می‌پرسم. «درآمد این کار بد نیست. من آن اوایل که کارم را تنهایی شروع کردم، بعد از یک هفته با پولی که به دست‌ آوردم، یک ساز دهنی و یک گیتار خریدم. اما رفتن را ترجیح می‌دهم. تصمیم دارم به سوئد بروم، چون استانداردهای زندگی اصلا قابل مقایسه نیستند. ماندن اینجا برای ما فایده‌ای ندارد. در سوئد گروه‌هایی برای جذب نوازنده‌ها وجود دارد.» می‌پرسم اصلا تصمیم دارید برای انتشار آلبوم، مجوز بگیرید و با هم آلبوم بیرون بدهید؟ امیر می‌گوید: «دنبال مجوز نیستیم. چون واقعا فایده ندارد. باید از زیر نظر چندین و چند ناظر بگذریم.

تا آن آلبوم بیرون بیاید، چیزی ازش باقی نمانده! برای ساززدن کنار خیابان هم نیازی به مجوز نداریم. اما یک بار که در یک میدان بزرگ مشغول ساززدن بودیم، سه نفر آمدند و بساط همه دست‌فروش‌های آنجا را جمع کردند و به هم گفتند بروید. به جز چنین موردی، مشکل دیگری نداشته‌ایم.» مانی هم خاطره‌ای یادش می‌آید از وقتی که دو نفر سر جای همیشگی‌ بچه‌ها نشسته بودند و پیرمردی که در یک خیابان بالای شهر، پارکبان است آنها را بلند کرده و گفته اینجا جای سه نفر دیگر است. مجتبی پیرمرد را نشانم می‌دهد که آنجا قدم می‌زند و انگار حسابی حواسش به این سه نفر هست.

 

از سکه ۵۰ تومانی تا تراول چک ۵۰ هزار تومانی

خاطره‌گویی‌هایمان به جاهای خوبی رسیده. مانی دارد از عکس‌العمل‌های مردم و پول‌دادنشان می‌گوید: «من بیشتر از هر چیزی، عکس‌العمل بچه‌های کوچولو را دوست دارم. خیلی پیش می‌آید که با خوشحالی می‌ایستند و می‌روند با زور و گاهی دعوا از مامان و بابایشان پول می‌گیرند که در کیف ما بگذارند.» اما عکس‌العمل‌هایی هم بوده که سرخورده‌شان کرده باشد. «یک بار خانم پیری آمد و نشست پیش ما. فکر کردیم می‌خواهد موسیقی گوش بدهد. آهنگ که تمام شد و می‌خواستیم برویم آهنگ بعدی، با لحن نصیحت‌کننده‌ای گفت پسرم، کارت را کنار بگذار و به زندگیت برس. آخر این چه کاری است؟»

اما امیر کنار خاطره مانی که سرخورده‌اش کرده بود، خاطره‌ای از یک مرد میانسال تعریف می‌کند و می‌گوید: «مرد میانسالی آمد و پولی در کیف گیتارمان گذاشت، بعد هم تا هفت، هشت دقیقه ایستاد و موسیقی را گوش داد. آن‌قدر نگاه آن مرد را دوست داشتم و برایم ارزش داشت که حتی یادم است آهنگی که آن لحظه می‌زدم چه بود؛ «پاپیون». این مسئله برای ما ارزش دارد. این‌که عده‌ای بیایند و از موسیقی‌ای که می‌زنیم بپرسند، خوشحال‌کننده است. اما خب این اتفاق‌ها خیلی کم پیش می‌آید و وقتی پیش می‌آید، در ذهنمان ماندگار می‌شود.»

پول گذاشتن‌های مردم هم اسباب شوخی و خنده ما شده است. یک نفر پنج هزار تومانی می‌گذارد، نفر بعدی یک دویست تومانی پاره. امیر که عضو شیطان‌تر و پرسروصداتر گروه است، مکث می‌کند و یواش می‌گوید: «پول زیری را نگاه کن آخر. از این پول پاره خجالت بکش.» البته همه‌اش شوخی است تا بلکه خستگی سه ساعت نشستن روی پله‌های سرد، از تنشان در برود. وقتی با دویست تومانی پاره شوخی می‌کنیم، مجتبی از بیشترین پولی که تا آن روز گرفته‌اند می‌گوید: «یک بار آقایی داشت از بغل دستمان رد می‌شد که دسته پولش را در آورد و ۱۵ هزار تومان در کیفمان گذاشت. این یکی از بیشترین پول‌هایی است که تا امروز گرفته‌ایم.» مانی هم از دو تا پسربچه می‌گوید که یک بار فقط یک سکه پنجاه تومانی در کیفشان پرت کرده‌اند. همان‌طور که داریم با خاطرات مادی بچه‌ها شوخی می‌کنیم، مردی نزدیک می‌شود، مکثی می‌کند و با دقت زیاد، اسکناسی را از بین اسکناس‌هایش جدا می‌کند. نزدیک ما می‌شود و اسکناس را در کیف بچه‌ها می‌گذارد و رد می‌شود. امیر باتعجب ما را نگاه می‌کند.

«دیدی چه کرد؟ آقا ما پول پس نمی‌دهیم‌ها!» ناباورانه تراول چک پنجاه هزار تومانی را نگاه می‌کنیم. وقتی می‌خواهم از تراول عکس بگیرم، امیر می‌گوید: «بابا کسی باورش نمی‌شود که این پول را به ما داده‌اند. فکر می‌کنند خودمان گذاشته‌ایم.» اما شما باور کنید، با همین دو تا چشم خودم دیدم.

بعد از سه ساعت و نیم، بچه‌ها هم می‌خواهند بروند و قبل از رفتن پول‌ها را می‌شمارند. می‌فهمیم که در این مدت ۱۵۰ هزار تومان جمع کرده‌اند. بچه‌ها فکر می‌کنند که رکورد زده‌اند و خوشحالند. می‌گویند در روزهای زمستان و با دست‌های یخ‌زده به طور متوسط روزی ۳۰ هزار تومان جمع می‌کرده‌اند، این ۱۵۰ هزار تومان اولین درآمد بالای کنسرت‌هایشان است.

وقت خداحافظی می‌پرسم: «حالا جدی جدی می‌خواهید از ایران بروید؟»، دوباره می‌خندند و همین‌طور که در پیاده‌رو بین آدم‌ها گم می‌شوند، بلند می‌گویند: «حالا که نه…»

چرا بعضی‌ها بی‌زبان هستند؟

۱,۴۸۷ بازديد

چرا بعضی‌ها بی‌زبان هستند؟

تهِ باغ، آنجا که ردیف درخت‌ها صف بسته‌اند، نوک درخت‌ها تکان‌تکان می‌خورد و باد می‌وزید. باد خنک بود. عادل پا گذاشت روی سیم خاردار. سیم‌ها خم شدند. و آنها رد شدند و رفتند آن‌ور سیم‌های خاردار ایستادند.

عادل گفت: عجله کن. تا کی باید بایستیم اینجا حضرت آقا؟

ناصر دهان‌دره کرد.

مصطفی گفت: ولش کن این نق‌نقو رو.

عادل گفت: دوباره شروع نکن.

ناصر گفت: می‌ترسه باز لباسش گیر کنه.

عادل پا گذاشت روی سیم خاردار.

عادل گفت: بیا… بزرگ‌ترش کردم… حالا می‌تونی راحت رد شی.

از لای سیم خاردارها گذشتم، ایستادم آن‌ورِ سیم‌ها. ناصر کف پوتینش را روی سیم خاردار گذاشت. و عادل رد شد. تا تهِ باغ رفتیم؛ آنجا که سیم خاردارها تمام می‌شد. سایه درخت‌ افتاده بود آن‌ور سیم خاردارها روی جاده گِلی که ماشین‌ها از آن رد می‌شدند. و صدای شُرشُر می‌آمد. ماشینی آن‌ور سیم خاردار از جاده گذشت. و گِل‌ها پاشید سمت ما. سگی پشت دیوارِ باغ پارس کرد.

مصطفی گفت: سیب‌زمینی آوردین؟

ناصر دست کرد توی جیبش. دستش را بیرون آورد. سیب‌زمینی‌ها توی دستش بود.

مصطفی گفت: من نتونستم. ننه‌ام چارچشمی مواظب بود.

عادل گفت: تو هیچ‌وقت نمی‌تونی. نکنه اصلا خونه‌تون سیب‌زمینی هم ندارین؟

مصطفی شکلک درآورد. دوید رفت زیر درخت ایستاد، سر بالا داد. و نوک درخت تکان خورد. تیوپ تیروکمانش را کشید، رها کرد. سنگ خورد به شاخه‌ها، برگ‌ها ریخت. نشستم روی خاک.

مصطفی گفت: داره پاییز می‌شه… ببین لونه کلاغ‌ها خالی شده.

ناصر گفت: امروز ده تا می‌زنیم؟

مصطفی گفت: قمری؟

ناصر گفت: اینجا که قمری نیست.

مصطفی گفت: خودم چند تاشون رو دیدم روی سیمِ تیرک نشسته بودن.

عادل نگاهم کرد.

عادل گفت: نشین رو خاک. دوباره حوصله ندارم مادر شلنگ برداره بیفته به جونم.

مصطفی میان شاخه‌های درخت را می‌کاوید.

مصطفی گفت: هیس! می‌پرن.

ناصر گفت: گفتم این‌رو نیار… حالا می‌بینی، یه کاری می‌کنه همه‌شون در برن.

عادل گفت: هیس! صداتو ببر. دیگه بسه. هر جا می‌شینی بشین.

دیگر گریه نکردم. مصطفی نشست زیر درخت. سر بالا داد. تیوپ تیروکمانش را کشید، رها کرد. برگ‌ها ریخت زمین. ریخت رو سر آنها.

مادر گفت: هیس! بخواب. چیزی نیست.

روشنایی برگشت. پدر پیراهن به تن نداشت.

پدر گفت: چی شده؟

مادر گفت: هیچی. چراغ رو خاموش کن. خواب دیده. تو بخواب. من یه کم پیشش می‌مونم بخوابه.

روشنایی رفت. پدر رفت. همه جا تاریک شد. دست‌های مادر بغلم کرد.

مادر گفت: بخواب عزیزکم.

عادل گفت: هیس… بگیر بتمرگ.

مصطفی دوید، از لای سیم خاردارها رد شد، رفت میان بوته‌ها را کاوید. برگشت. از لای سیم خاردار رد شد، آمد کنار ما ایستاد.

ناصر گفت: بِکَن سرش رو.

عادل گفت: بِکَن تا حروم نشده.

مصطفی سر گنجشک را کند، انداخت زمین. سر گنجشک غلت خورد، ایستاد. نوک گنجشک تکان خورد. مورچه‌ها دویدند سمت کله گنجشک. کله گنجشک را روی خاک کشیدند. عادل نشست روی سنگ. سر گنجشک را برداشتم. مورچه‌ها افتادند زمین. رفتند زیر بوته‌ها.

ناصر گفت: بندازش زمین.

مصطفی گفت: بذار نگهش داره.

ناصر گفت: مثل دیروز همه جاش رو خونی می‌کنه.

عادل گفت: باز کله گنجیشک رو انداختی زمین این برداره؟

مادر گفت: بخواب عزیزکم. بخواب لالا.

تن گنجشک لخت شد. پرها ریخت زمین. عادل انداختش توی مشما. و مشما را گذاشت توی جیبش. و رفتیم بالاتر. و تا ته باغ رفتیم. و ته باغ خنک‌تر بود. و برگ‌ها تکان می‌خورد. و صدای خش‌خش می‌آمد.

مادر گفت: بخواب.

سایه پدر خم شد.

پدر گفت: باز اینو کجا برده بودن؟

مادر گفت: هیس… داره می‌خوابه. حرف نزن.

سایه دور شد. پدر گفت: آخرش یه بلایی سر این بچه می‌آرن.

بوی چوب می‌آمد. و باد بود. و درخت‌ها کج می‌شدند. عادل رفته بود زیر درخت، بالا را نگاه می‌کرد. مصطفی تیوپ تیروکمانش را کشید، رها کرد. سنگ خورد به شاخه‌ها، برگ‌ها ریخت. شاخه شکست. چیزی تپ افتاد زمین. مصطفی دوید، خم شد، کمر راست کرد، برگشت نگاهمان کرد، خندید.

مصطفی گفت: این هم سومیش.

مادر بوی چوب می‌داد. پدر بوی چوب می‌داد.

مادر گفت: چراغ رو خاموش کن… دوباره بیدار شد.

پدر گفت: استغفرالله!

مادر گفت: داره می‌خوابه. چراغ رو خاموش کن.

عادل سرِ گنجشک را کند، انداخت زمین. در غژی کرد، بسته شد. مادر زد زیر گریه.

مصطفی گفت: این زبون باز نمی‌کنه.

عادل گفت: خفه شو!

مصطفی گفت: اصلا کی گفته گوشت گنجیشک بخوره زبونش باز می‌شه؟

ناصر گفت: همه می‌گن. مگه نشنیدی؟

عادل گفت: جلو خودش حرف نزنین… می‌فهمه.

پدر گفت: ببین تب نداره؟

مادر خم شد روی صورتم. لب‌هاش چسبید به پیشانی‌ام. لب‌های مادر داغ بود.

مادر گفت: تب داره. بدنش داغِ داغه. ببین!

پدر گفت: استغفرالله!

پدر خم شد روی صورتم. دستش را گذاشت روی پیشانی‌ام.

مادر گفت: تبش بالا بره، این وقت شب چی کار کنیم؟

پدر گفت: صبح تن این پسره رو با کمر سیاه و کبود نکنم، پدرش نیستم!

مادر گفت: به عادل چیکار داری؟

مصطفی پرهای گنجشک را یکی‌یکی کَند. ناصر کاغذ را آتش زد، گذاشت زیر چوب‌ها. چوب‌ها گر گرفتند. پدر نشست لبه تخت.

پدر گفت: همه چی زیر سر این پسره‌س… معلوم نیست ظهر کجا برده بودنش.

مادر بلند شد. از اتاق بیرون رفت. پدر نفسش را بیرون داد. طاق‌باز دراز کشید روی تخت. روشنایی برگشت. مادر برگشت، نشست روی زمین. حوله را توی تشت آب چلاند، گذاشت روی پیشانی‌ام. پیشانی‌ام خنک شد. سگ پشت دیوار باغ پارس کرد؛ آنجا که دیوار باغ گِلی بود. ایستادم کنار آتش. ناصر سیب‌زمینی‌ها را انداخت وسط چوب‌ها. چوب‌ها گر گرفتند. مصطفی دوید رفت کنار دیوار ایستاد، زیپ شلوارش را پایین کشید، شاشید روی دیوار. رنگ دیوار عوض شد.

مصطفی گفت: دستت رو بکش کنار می‌سوزه.

عادل گفت: چند تا شدن؟

مصطفی گفت: سه تا.

عادل گفت: یکیش رو می‌دیم سلمان بخوره.

مصطفی گفت: همش الکیه… اگه قرار بود زبون باز کنه، تا حالا باز کرده بود… تا حالا هرچی گنجیشک زدیم دادیم این خورده… چی شده؟ زبون باز نکرده که هیچ، بدتر هم شده.

ناصر داد زد: اوهوووووووووووی.

پدر گفت: تبش پایین نیومد؟

مادر حوله خیس را از روی پیشانی‌ام برداشت.

مادر گفت: تبش هنوز بالاست.

ناصر گفت: هیس… نقتو ببُر… وگرنه همه‌ش رو خودم می‌خورم… چیزی هم بهت نمی‌دم.

مادر گفت: بخواب عزیزکم. بخواب لالا.

روشنایی برگشت. پدر گفت: اگه هیچ‌وقت…

مادر گفت: نه… داری چی می‌گی؟!

پدر گفت: داره شش سالش می‌شه. سال دیگه باید بره مدرسه، ولی هنوز…

مادر گفت: ولی هنوز چی؟

مادر نگاهم کرد.

پدر گفت: شاید اون…

مادر گفت: شاید اون چی؟

پدر بلند شد، نشست روی تخت. مادر برگشت، پدر را نگاه کرد، گفت: گفتم اون چی؟

روابط جنسی در بین نوجوانان و جوانان

۱,۴۹۳ بازديد

روابط جنسی در بین نوجوانان و جوانان

یکی از روابط خاص در بین افراد روابط جنسی است که میتواند برای هر کسی جاذبه ای خاص دارد . متاسفانه در خانواده های ایرانی برای آموزش و آگاه نمودن فرزندان از این رابطه خبری نیست .و خلاء این آموزش در رابطه بسیار احساس میشود.بسیاری از والدین از اینکه در برابر سوالات فرزندانشون بی دفاع هستند ، احساس نگرانی میکنند.در صورتی که با اموزش خانواده و فرزندان در این رابطه بسیاری از سوالات به صورت علمی رفع میشود .و دیگر برای پی بردن به جواب سوالاتشون به گمانه زنی و رفتن به بیراهه دچار نخواهند شد .

عکس‌العمل والدین را در این زمینه می‌توان به چند دسته تقسیم کرد: دادن اطلاعات زیاد بدون راهنمایی؛ دادن اطلاعات همراه با راهنمایی؛ وضع قوانین خاص در این زمینه؛ زیر نظر گرفتن رفتار نوجوانان و جوانان امیدوار شدن به این که آنها حداقل تا موقعی که در منزل و الدین هستند، از روابط جنسی پرهیز می‌کنند؛ آگاهی دادن به نوجوانان و جوانان در مورد تجاوز جنسی و سایر سوءاستفاده‌های جنسی و محافظت آنها از ضررهای ناشی از آن؛ ممکن است پدر و مادر آگاه کردن جوانان را از مسائل جنسی وظیفه خود دانسته و آنها را تشویق کنند که مسئولیت رفتار خود را در شرایط مختلف و همچنین در زندگی آینده خودشان به عهده بگیرند؛ آگاه کردن نوجوانان و جوانان از این که هرگونه پیامد سوئی از رفتارهای جنسی، گریبانگیر خود آنها می‌شود و در زندگی آینده‌شان موثر است؛ به فرزندتان اطمینان بدهید، شما به عنوان یک پدر و مادر در تمام موارد آماده هستید تا به آنها کمک کنید و آنها نیز می‌توانند در صورت نیاز به راهنمایی و یا صحبت کردن به شما مراجعه کنند.

اصول و شرایط شروع گفت‌وگو
زمانی را تعیین کنید که امکان مزاحمت کمتر باشد؛ جایی را انتخاب کنید که هر دو طرف احساس راحتی کنند؛ درصورتی که از آن موقعیت مطمئن نباشید، منطقی خواهد بود هر کدام از شما استراحتی کرده و بعدا به گفت‌وگوادامه دهید؛ به آنها توضیح دهید که نهایت سعی خود را خواهید کرد برای این که این گفت‌وگو مفید باشد؛ انگیزه خود را توضیح دهید. ممکن است شما نگران سلامتی فرزندتان و آینده آنها باشید؛ به آنها توضیح دهید این حق آنهاست که اطلاعاتی را که شما دارید داشته باشند و چگونگی استفاده از این اطلاعات را به خودشان واگذار کنید؛ نظرتان را در مورد مسئولیت‌هایتان توضیح دهید.
(الف) در سن پانزده سالگی هنوز هم در مدرسه شاگرد بازیگوشی بود. او تکالیفش را به موقع انجام نمی‌داد و وقتی بزرگ‌ترها به رفتارش اعتراض می‌کردند، همیشه آماده بود که جواب آنها را بدهد. مادر (الف) انتظار داشت که او به دانشگاه برود، ولی سال‌ها می‌گذشت و او متوجه می‌شد که (الف) برای امتحانات ورودی دانشگاه آمادگی ندارد. او به دفعات راجع به رفتن به دانشگاه برای گذراندن دوره‌ای و یا ادامه مدرسه برای انجام دادن دوباره امتحانات صحبت کرده بود. مادر (الف) دریافت که او علی‌رغم موفق نشدن در امتحانات مدرسه، فکر می‌کند ممکن است. جاهایی یا مراکزی باشند که او بتواند مشغول به کار شود.مادر (الف) فکر کرد وقت آن رسیده است نظر خود را در مورد مسئولیت‌هایش در قبال او توضیح دهد.او به تنهایی راه‌هایی را که به نظرش می‌رسید یادداشت کرده و روشی را که فکر می‌کرد از طریق آن می‌تواند به (الف)کمک کند، انتخاب کرد. همچنین در مورد لیستی که تهیه کرده بود با دنی صحبت کرد و به او توضیح داد اووظیفه خودش می‌داند که وسایل رفاهی (الف) را در منزل فراهم کند، ولی در مورد شهریه دانشگاه نمی‌تواند مسئولیتی را قبول کند.

(الف) می‌توانست دوره‌هایی را در کالج انتخاب کند که بتواند از کمک هزینه تحصیلی رایگان استفاده کند و یا می‌توانست شغلی پیدا کند تا بتواند شهریه کالج را بپردازد. چون مادر (الف) همه مسائل را خیلی واضح توضیح داده بود، بنابراین او می‌توانست با توجه به آن شرایط تصمیم بگیرد. (الف) به این واقعیت پی برد که وقتی شانزده ساله بود، مادرش در مورد آینده او و شغلی که باید انتخاب می‌کرد، درست فکر می‌کرد.




تجربه در زندگی

۱,۵۰۶ بازديد

تجربه در زندگی

صدا می‌پیچید. چون من وسط حمام بودم! البته با لباس، و اطرافم ستون‌های باعظمت. زیر پایم سنگ‌هایی که ۱۹۰۰سال قبل رومی‌ها لیف و سنگ پایشان(!) را آنجا می‌گذاشتند. جلویم استخری بود که بیا و ببین، البته فقط اجازه دیدنش را می‌دادند و شناکردن در آن قدغن است. اگرچه محال است که هوس شنا به سرت بزند، چون آبش اصلا شفاف و وسوسه‌انگیز نیست. البته در سال ۷۰ میلادی باید کمی جگر داشتی که این جور، از آب استخر ایراد بگیری. چرا که آن سال‌ها این تشکیلات زیارتگاه بود و آب استخر شفادهنده محسوب می‌شد. این زیارتگاه با چشمه و استخرش امروز حمام رومی‌ها نام دارد.
این حمام یکی از زیباترین جلوه‌های معماری پرشکوه رومی‌ها در محلی است که امروز جزو انگلیس محسوب می‌شود و درست وسط شهر بث است. (منصفانه‌اش این است که بگوییم شهر اطراف حمام رشد کرده.) مهم‌ترین قسمت این حمام چشمه مقدس است. از هزاران سال پیش، روزانه آبی به حجم ۱۱۷۰۰۰۰ لیتر با دمای ۶۴ تا ۹۶ درجه سانتی‌گراد از این قسمت می‌جوشد و این برای مردم روم باستان کافی بود تا آن را نشانی از تقدس بدانند. اولین معبدی که در کنار این چشمه ساخته شد، بین سال‌های ۶۰ تا ۷۰ بعد از میلاد مسیح آماده و به رب‌النوع سولیس پیشکش شد. به همین دلیل شهر به آکوا سولیس – آب‌های سولیس- تغییر نام داد، شهری که الان نامش بث یا حمام است.
در فرهنگ روم باستان، حمام کردن جایگاه ویژه‌ای داشت. حمام گرفتن فعالیت دسته جمعی بود. بسیاری از معاملات، رخدادهای سیاسی(!) و ملاقات‌های عاشقانه در این حمام‌ها برگزار می‌شد.
کمی بعد رومی‌ها برای خودشان سور و ساطی راه انداختند و سه قسمت درست کردند که آنها کالدریوم (وان آب گرم)، تپی داریوم (وان آب داغ) و فریجیدیوم (وان آب سرد) نام‌گذاری شدند. (همان جکوزی و وان آب سرد امروزه) گرمابه‌های رومی حتی اتاق‌هایی برای فروش کتاب و عطر و سالن تئاتر هم داشتند. پس از انحطاط امپراتوری روم، حمام رو به زوال رفت و به آرامی مدفون شد. حمام رومی در اواخر قرن ۱۸ میلادی دوباره کشف شد و با حفاری و بازسازی جان گرفت و حالا به عنوان یکی از پربیننده‌ترین آثار باستانی در شهر بث و حتی انگلستان قد برافراشته است. ورودی این حمام، هم‌سطح خیابان است، ولی چشمه مقدس، معبد رومی، حمام رومی و موزه آن از سطح زمین مقدار قابل توجهی پایین‌تر است.
در موزه این حمام اشیای جالبی پیدا می‌شود و آن میان بیشتر پیشکش‌هایی است برای رب‌النوع سولیس که مردم آن دوران داخل چشمه می‌انداختند. خرت و پرت‌های با مزه‌ای که حالا عتیقه شده‌اند، مانند بیش از ۱۲۰۰۰ سکه رومی یا طلسم‌هایی که روی ورقه‌های سربی یا قلع حک شده و تا خورده و در چشمه انداخته شده‌اند. در برخی از طلسم‌های رمزگشایی شده به نفرین‌هایی برخورد می‌کنیم که به دزدهای لباس حواله شده است. رومی بخت برگشته‌ای را تصور کنید که بدون رخت و لباس مانده، لنگ و قطیفه‌اش را برده‌اند!

بسیاری از آدم‌ها فکر می‌کنن که دارن کار بزرگی می‌کنن
بارها شده وقتی با دوستانی که مدت‌ها ندیدیم روبه‌رو می‌شویم، در پاسخ به این سوال که مشغول به چه کاری هستی، می‌گوید: دارم کار بزرگی می‌کنم، یک تجربه بی‌نظیر. بعد از یک بی‌طاقتی کشنده وقتی محصول کار را می‌بینیم، از آن همه طمطراق فقط یک تجربه خشک و خالی نصیبمان می‌شود. آن دوست نه دست به کار بزرگی زده و نه تجربه‌اش بی‌نظیر است. اصولا بر این باوریم که تجربه‌کردن، مجوزی است برای بی‌دقتی! کافی است هر کاری می‌خواهی بکنی و اسمش را بگذاری تجربه. کی به کیه؟ فقط پشت آن کلمه جادویی قایم شو و خودت را از پاسخ به هرچه که فن و علم و هنر و قاعده است، خلاص کن. حالا می‌گویید از کجا می‌گویی، ساده است. چون موقع خلق این مزخرفات خودشان اشراف دارند که بزرگ و بی‌نظیر هستند.
همین برای کوچک‌بودنشان کافی است. اما از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان، وقتی قرار شد یادداشت بنویسم، گفتیم از کجا شروع کنیم؟ یکی گفت از آنجا که یک کار بزرگ کردیم، یک تجربه بی‌نظیر. لابد گمان می‌کنید که خُل شدیم و عقلمان پاره‌سنگ برمی‌دارد که چیزی که خودمان دست می‌اندازیم، گریبان‌گیر خودمان بکنیم، ولی اگر کمی صبر و حوصله کنید، قطعا با ما هم‌عقیده می‌شوید که کار ما بزرگ بود و یک تجربه بی‌نظیر.
ساختن یک کار از واقعه عاشورا واقعا حساسیت‌برانگیز بود و پرمسئولیت. خواننده اثر هم بدون شک بزرگ بود و حتما ارکسترش هم از تعداد بچه‌های پشت صحنه ما بیشتر بود. البته به استثنای روزهایی که ۲۰۰ نفر سیاهی لشکر داشتیم. اولین چیزی که مهم بود، این‌که فقط پنج روز وقت داشتیم و عجله می‌کردیم، چون ممکن بود کارگردان را از دست بدهیم (به علت سکته قلبی). اولین چیزی که به چشممان آمد، کوچکی خیمه‌ها بود که راستش تا آخر متوجه نشدیم که ما برای خیمه‌ها خیلی بزرگ بودیم یا آنها خیلی کوچک بودند. شهرک دفاع مقدس خیلی بزرگ بود یا سیاهی لشکرها خیلی کم. اما گفتیم سیاهی لشکر، یاد این افتادیم که آنها از ما آدم‌های بزرگ‌تری بودند، چون زودتر از ساعت هشت سر صحنه حاضر نمی‌شدند. حتما زندگی برای آنها مهم‌تر بود تا کار. وقتی حساب کردیم، دیدیم مجموع سن ما سه نفر مطمئنا به قرن نمی‌رسد، ولی ما باید می‌رفتیم به ۱۴۰۰ سال قبل و یک اتفاق بزرگ و ما حدود ۱۳ قرن کم داشتیم که این واقعا مشکل بزرگی بود.
سعی کردیم این کمبودها را از طریق کتاب‌ها و معلومات فردی، جنسی و بصری و غیربصری و حدس و گمان و کلی هم چاشنی جوانی جبران کنیم. خوشبختانه از زمانی که چشم باز کردیم، در هر محلی علم و کتل و… بوده که ما را با این حس پیوند داده. راستش را بخواهید، این کار، یک جورایی زنجیرزنی بود و مصیبت آن واقعه (عاشورا). مصیبتی که خودمان دست به یقه‌اش بودیم، در موقع ساخت در حس بصری صحنه‌ها به ما کمک می‌کرد.
فیلم‌برداری تمام شد؛ ما تصویرها را گرفته بودیم، ولی نمی‌دانستیم چطور به هم مربوط می‌شود. وودی آلن هم اولش نمی‌دانست و همه چیز را به تدوین می‌سپرد. باور نمی‌کنید، مصاحبه‌اش را با برگمن بخوانید. همین آدم‌های بزرگ بودند که به ما قوت قلب می‌دادند، حالا نگذارید پای اورسن ولز و دیگران را به میان بکشیم که نه برای او خوب است و نه ما.
ما هم برای خودمان شوکایی داریم (تدوین) که کار بزرگمان را دست او سپردیم و علی هم خدا خیرش بدهد. سر صحنه که بود، می‌گفت: یا مقلب القلوب من با اینها چه خاکی به سرم بریزم. دیگر به ما چه ربطی داشت، ما کار بزرگمان را کرده بودیم. حالا با هم یک آیت‌الکرسی می‌خوانیم و منتظر محصول نهایی می‌شویم.


به مرز ۱۰۰ سالگی رسیدی، باز هم دانش بجوی
برای نویسنده‌شدن هیچ وقت دیر نیست. مثال این جمله کلیشه‌ای یک نویسنده ۹۳ ساله آلمانی – فرانسوی است. (اشتباه تایپی هم در کار نیست و ۳۹ را به جای ۹۳ تایپ نکرده‌ایم.)
کتاب ۳۰ صفحه‌ای استفن هسل در صدر پرفروشترین کتاب‌های این کشور قرار گرفت و این نویسنده اثبات کرد که برای موفقیت در چاپ و نشر هیچ سن و مرزی وجود ندارد و فروش خوب اثر او در دوران کریسمس که خوانندگانش را به خشمگین‌شدن در برابر وضعیت دنیای امروز تشویق می‌کند، با تعجب همگانی مواجه شده است.
هسل در کتاب خود با انتقاد از سیاست‌های رئیس جمهور فرانسه نیکولا سارکوزی و تشدید نابرابری‌های اجتماعی، مردم را به مقاومت دعوت کرده است و خواستار آن شده که همه شهروندان اعم از پیر و جوان در قبال آن‌چه در پیرامونشان می‌گذرد، مسئولانه عمل کنند. هسل در سال ۱۹۱۷ در برلین متولد شد و از هفت سالگی با خانواده به فرانسه مهاجرت کرد. در زمان اشغال فرانسه از سوی نازی‌ها وی به نهضت مقاومت پیوست، دستگیر، شکنجه و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد.
کتاب کوچک مقالات هسل هم‌اکنون به قیمت سه یورو در ۶۰۰ هزار نسخه به فروش رسیده است و انتظار می‌رود از مرز یک میلیون نسخه نیز بگذرد. همچنین برای ترجمه آن به زبان ایتالیایی و دیگر کشورهای اروپایی درخواست‌هایی انجام شده است.


نمایش فیلم پورن

۱,۵۱۵ بازديد

بلند بودن صدا، صدای جعلی، سکوت فریبکارانه، رفتار خشن، دست و پاهای غیر قابل تصور.

لحظات تکراری، لحظه های مونتاژ شده، نفس های بی نظیر و جذاب.

و حرکات غیر قابل اجرا در روابط واقعی.نمایش فیلم پورن

این ها تنها بخش کوچکی از صنعت کثیف پورنوگرافی هستند .

که امروز روزهای طلایی ده ها و شاید صدها میلیون نفر در سراسر جهان را به وجود می آورند.

علل نمایش فیلم پورن

نمایش فیلم پورن و پورنوگرافی به عنوان یک پدیده جدید .

و تقریبا جهانی در دنیای امروز شناخته شده است.

چرا که بسیاری از کشورها قوانین محدود کننده ای.

را با استفاده از مجازات برای مقابله با این صدمات اعمال کرده اند.

زیرا آنها متوجه هزینه های غیرقابل برگشت هستند.نمایش فیلم پورن

  • بیماری های روحی، جسمی و جنسی، سوء استفاده از کودکان .
  • و تجاوز به عنف تنها برخی از زوایای پنهان و آشکار این صنعت آلوده است.
  • تمایل به تماشای محصولات پورنوگرافی .
  • و نمایش فیلم پورن تاثیرات متفاوتی بر جنس نر و ماده دارد.
  • اما در نهایت نتیجه نهایی برای هر دو جنس یکسان است.
  • یعنی خلوت و انزوا و گوشه گیری.

نمایش فیلم پورن

اغراق در پورنوگرافی

  • در تصاویر، متن و فیلم های پورنوگرافی هیچ چیز به نام واقعیت وجود ندارد.
  • و کاربران این محصولات نمی توانند حس واقعی و حقیقی یک رابطه جنسی را درک کنند.
  • چرا که هر یک دقیقه در فیلم های پورنو به حداقل دو دقیقه در تمام صحنه ها تبدیل می شود.
  • یک اصل فریبنده به نام “بزرگنمایی” مورد توجه شدید این گونه فیلم ها است.

بنابراین، تصاویر، اشیاء و حرکات انسان در واقعیت کوچکتر از چیزی است.

که شما در هنگام نمایش فیلم پورن مشاهده می کنید.نمایش فیلم پورن

این بزرگنمایی و اغراق در نمایش فیلم های پورن موجب می شود.

تماشاگران انتظارات غیر واقعی از همسر خویش داشته باشند .

و جهانشان را با جهان بازیگران این فیلم مقایسه کنند.

چنین نتیجه ای در نهایت منجر به “تهدید روابط جنسی و زناشویی” و احساس ضعف و تحقیر می شود.

با این حال، اگر کسی به یکی از بازیگران این فیلم ها گوش دهد.

حقیقت پشت صحنه را که چیز دیگری است، می فهمد.

اعتراف یک بازیگر پورنوگرافی

یکی از بازیگران فیلم های پورنو که پس از سال ها فریب جوانان و تحریک کردن آنها.

اکنون جدا و تنها زندگکی می کند  می گوید آرزوها و ارزش های خود را از دست داد و شاد نیست.

شاید برای بعضی از طرفداران صنعت پورنوگرافی در جهان، زندگی بازیگران این فیلم ها رویای است.

اما در عالم واقعیت وضعیت به گونه دیگری است.نمایش فیلم پورن

  • جالب است که بازیگران این  فیلم ها شخصیت شوهر محبوب و معشوق خود را مهربان .
  • و دوست داشتنی و عاشق فرزند توصیف می کنند و می گویند.
  • اما چنین شخصیتی را در صنعت پورنوگرافی پیدا نمی کنید.

بازبینی چنین بیوگرافی ها و اعترافات ما را به نتیجه می رساند.

که پایان مسیر پورنوگرافی و نمایش فیلم پورن چیزی جز ویرانی و نابودی .

و گوشه گیری نیست. زمانی که بازیگر چنین فیلم هایی به انتهای خط می رسد.

  • سرنوشت بینندگان و فریب خورده ها چیست؟

افرادی که حتی یک بار یا دو بار به آنها پورنوگرافی نشان می دهند.

دیگر نمی توانند به راحتی با دنیای روابط حقیقی کنار بیایند.

آنها دائما در تخیل خود زندگی می کنند .

و اقداماتی را برای از بین بردن بدن و بدنشان می کنند.

آنها مانند بچه هایی هستند که تفاوت بین اسلحه اسباب بازی و اسلحه واقعی را نمی فهمند.

و اسلحه واقعی از اسلحه های اسباب بازی خطرناک تر انتظار می رود.

تحریک جنسی در نمایش فیلم پورن 

  • بنابراین آنها خود را به خطر می اندازند و نتیجه بازی خطر است.
  • اما چیزی جز مشکلات روانی و بیماری برای فرد به دنبال نخواهد داشت.
  • نمایش فیلم پورن علاوه بر ایجاد بیماری و مشکلات روحی، روابط خانوادگی .
  • و روابط صمیمی همسران را مختل کرده و ویران می کند. همسران.
  • یکی از آنها یا هر دو، در طول زمان و خیلی زود به این فیلم ها گرفتار می شوند.
  • و حتی اگر به نظر نمی رسد جدا از یکدیگر باشند، جهان داستانی.
  • و ذهنی آنها دور از یکدیگر خواهد شد. تولید کنندگان فیلم های به خوبی می دانند .
  • که چگونه از لحاظ جنسیتی  هر جنس را به خود وابسته نمایند.
  • و این به دلیل مطالعات بسیاری است که بر روی زنان و مردان مختلف انجام می دهند.
  • مردانی که تمایل دارند تا حداقل یا حتی کمی نگاهی به تصاویر یا فیلم ها داشته باشند.
  • تمایل دارند تا همسر خود را به عنوان یک کالایی که باید در هنگام خرید.
  • یا استفاده از آن مناسب باشد، تصور کنند، بنابراین ممکن است .
  • مشکل یا نقص بدنی و فرمی او برای شخص غیر قابل باور و تحمل باشد.

تاثیر فیلم پورن بر مردان 

این مردان مواجه با یک دسته از انتظارات بزرگ هستند .

و رویاهای آنها در قالب هایی قرار می گیرند که واقعا در دنیای واقعی اهمیت ندارد.

تحقیق و مشاهده تصویر مغز مردانی که تمایل به مشاهده فیلم ها دارند .

نشان می دهند که ناحیه انگیزش و پاداش در این افراد نسبت به سایرین کمی کوچکتر می باشد.

بنابراین، مشاهده پورنوگرافی به تنزل در سیستم پاداش مغز منجر می شود.

افرادی که در معرض این مشکل باید انگیزه بیشتری برای رسیدن به نقطه لذت داشته باشند.

و نمی توانند پاسخ طبیعی به محرک ها را ارائه دهند .نمایش فیلم پورن

و ادامه این وضعیت به طور جدی به همسرشان آسیب می رساند.

از سوی دیگر، زنان که فیلم پورن  می بینند و در کشورهای مختلف هستند.

چیزی را در دنیای واقعی دنبال می کنند که عمدتا پیدا نمی شود.

و یا یافته های آن باید با آسیب جسمی فیزیکی برای شوهرشان همراه شود.

این زنان نه تنها به جنس مذکر نگاه می کنند.نمایش فیلم پورن

بلکه خود را به عنوان کالایی برای مصرف کننده معرفی می کنند.

  • براساس یک تحقیق توسط محققان در گروه روانشناسی عمومی یکی از دانشگاه های آلمان مشخص شد.
  • که اثر تماس فیزیکی بین دو نفر به هیچ وجه قابل مقایسه با غیر از انواع فیزیکی (مجازی) نمی باشد.

تاثیر فیلم پورن بر حافظه 

نتایج این مطالعه نشان می دهد که مشاهده فیلم های پورنو.

و تصاویر پورن دارای اثرات مضر و بد بر عملکرد یادگیری و حافظه انسان می باشد.

دو پژوهشگر در دانشگاه تگزاس نیز نتیجه گرفتند که تماشای فیلم پورن می تواند .

تغییرات تشریحی در ساختار مغز و شبکه عصبی ایجاد کند.

همچنین، پنج سال پیش، یافته های یک استاد دانشگاه کالیفرنیا نشان داد.

که حوادثی که در اثر تحریک عاطفی رخ می دهند توسط غده فوق کلیوی در مغز استخراج می شود.

و این امر می تواند تا حدودی اثر اعتیاد را در فرد ایجاد نماید.نمایش فیلم پورن

اما قدرت و نقش “بشر” نباید نادیده گرفته شود.نمایش فیلم پورن

ترک اعتیاد پورنوگرافی

با وجودی که کمتر مردمی در جهان هستند که تجربه موفقیت آمیز خود را در ترک اعتیاد به پورنوگرافی تجربه می کنند.

بازبینی خاطرات افرادی که نابود شده اند و به پوچی رسیده و زندگی خانوادگی و احساسات آنها نابود شده است.

خوب است و به وضوح حقایق و واقعیت های موجود در این حوزه و صنعت غیر انسانی را در معرض نمایش قرار می دهد.

بنابراین افراد دانا، قبل از رسیدن به نقطه سقوط و ذلت، خود را از خطر نجات می دهند.نمایش فیلم پورن

و معنی و مفهوم این نجات چیزی جز اراده و آگاهی فردی و خانوادگی نمی باشد.نمایش فیلم پورن

نداشتن هدفc

۱,۵۰۲ بازديد

هر کس در زندگیش گاهی مشکل بی هدفی و نداشتن هدف را تجربه می کند.

وقتی ما شروع به یک فعالیت یا هدف جدید می کنیم.

ما شروع به پرورش انرژی و روحیه در خود می کنیم.

اما ما اغلب این موضوع را تجربه کرده ایم.

و در محیط اطراف شاهد آن هستیم .

که بعد از مدتی دیگر آن روحیه و انرژی ابتدایی را نداریم.

و زندگی مان با روال روزمره مواجه شده و مهم این است .

که بدانیم چرا این یکنواختی و نداشتن هدف و انگیزه بوجود آمد.

تا بتوانیم با آن برخورد کنیم.

نداشتن هدف در زندگی

نداشتن هدف می تواند در زمینه های مختلفی نظیر آموزش و تحصیل، کار .

و حتی زندگی مشترک اتفاق بیفتد و می تواند به دلایل بسیاری از جمله نداشتن انرژی.

ترس از شکست، پشیمانی برای فرصت های از دست رفته گذشته.

زندگی در گذشته، توهم  برای آینده بدون برنامه ریزی و تلاش، کمبود مهارت برای موفقیت.

عدم درک و توانایی ها و استعدادهای شخص توسط خودش، عدم اعتماد به نفس.

عدم عزت نفس فرد، عدم توانایی در دستیابی به امکانات لازم برای دستیابی به اهداف و … حاصل شود.

  • نتیجه این امر مواجه با موانع و مشکلات است که حتی ممکن است فردی باشد .
  • که در همان ابتدا از مسیر خود منحرف شده و از هدفش دست بکشد.
  • گاهی اوقات ما می بینیم که جوانان در زمینه تحصیل و کار با فقدان هدف مواجه هستند.
  • در تحصیل و برنامه ریزی برای امتحانات و کار مشکل زیادی داشته و از آن رنج می برند.

نداشتن هدف

هدف گذاری برای کودکان

اکثر والدین در مورد این وضعیت شکایت دارند و به دنبال راه حل برای کمک به فرزندان خود.

مراجعه به مراکز مشاوره و یا مشاوره تلفنی و انلاین برای پیدا کردن یک راه حل می باشند.

در اولین قدم، مهم است که علت شکست علمی دانش آموز را در نظر بگیریم.

و فقط مسئله را از یک زاویه خاص و تک بعدی بررسی نکنیم.

  • گاهی لازم است با خود دانش آموز و یا فرد کارمند صحبت کنیم.
  • و این مسئله را از زبان خودش یشنویم تا ما بتوانیم یک راه حل جامع و دقیق ارائه دهیم .

که پس از ریشه کن کردن مشکل و از بین بردن آن یک برنامه جامع برای شخصیت و توانایی فرد در پی داشته باشد.

نداشتن هدف در زندگی و در دانش آموزان به دلایلی نظیر افسردگی، حساس بودن.

کم تمرکزی، بی علاقه بودن، بی ارزش بودن تلاش ها و بسیاری از مسائل دیگر گسترش پیدا کند.

مشکلات نداشتن هدف در زندگی

بنابراین، ما وظیفه ما به عنوان یک مشاور برای ریشه کن کردن مشکل تشخیص مناسب .

و به کار گیری مشاوره و ارائه راه حل های مناسب است که می تواند راهنمای فرد مورد نظر باشد.

حالا که تعریف و مفهوم هدف را می دانیم، بیایید کمی درباره ویژگی های آن صحبت کنیم.

اولین چیزی که باید بدانید این است که هدف از آنچه که می خواهید متفاوت است.

ما آرزو می کنیم چیزی را که ما نداریم به دست آوریم.

اما هدف این است که آنچه را که ما داریم، نشان دهیم، اما هنوز ناتوان مانده ایم.

معمولا هدف با آرزو اشتباه گرفته می شود.

این یک آرزو است که ما را از واقعیت منحرف می سازد، توهمات را شکل می دهد.

ذهن ما را اسیر و آشفته می کند، بنابراین بهتر است از آن جلوگیری کنیم.

تاثیر آرزو در موفقیت 

  • هر یک از ما دارای گنجینه های فوق العاده ای در وجود خویش است.
  • که نیاز به استخراج و آشکار کردن این گنجینه ها داریم.
  • گنجینه هایی مانند خرد، مهربانی، آرامش، اقتدار، خلوص، اخلاق خوب، صداقت و غیره.
  • این گنجینه ها، که هر کدام دارای یک وضعیت کیفی هستند.

می توانند با توجه به شرایطی که نشان داده می شوند، نتایج عینی باشند.

برای مثال، کسی که دانش خود را نشان می دهد، یک معلم خواهد بود .

که شاگردان را برای حفظ این دکترین آموزش خواهد داد.

کسی که قدرت خود را آشکار می کند.

هدایت پیروانش را نسبت به هدف خود هدایت می کند .

و از این رو تمام گنجینه ها دستاوردهای عینی و قابل ملاحظه ای خواهند داشت.

ویژگی یک هدف خوب

  • تحقق یک هدف فرایندی است که در آن کیفیت به مقدار (ها) تبدیل می شود.
  • این فرآیند دارای چهار مرحله است: هدف، ماموریت، افق ها و طرح.
  • هر یک از این مراحل دارای ویژگی های خاص است و به شرایط خاصی نیاز دارد.

زندگی شیرین و لذت بردن حق همه موجودات زنده است.

اگر امروز امروز احساس کردید که هدف زندگی شما این است.

که فقط یک زندگی شیرین و شاد داشته باشید، اشتباه می کنید.

شما هنوز هیچ اهدافی در زندگی خود ندارید.

انتخاب یک هدف یکی از ضروریات زندگی است.

که اگر به طور آگاهانه انجام نشود، ناخودآگاه است.

یکی از دلایل انتخاب یک هدف، تمرکز ذهنی است.

وجود تمرکز ذهن یکی از شرایط اصلی موفقیت است.

تمرکز ذهن 

  • تمرکز ذهن سبب ایجاد قدرت تفکر و خلاقیت می شود .
  • این ذهن ها پر از انرژی هستند.
  • بنابراین می توانند عمق را بررسی کرده و مسائل را ژرف ببینند.
  • یک نقطه در مقابل ذهن متمرکز ذهن آشفته است.
  • با یک ذهن مبهم، ما نمی توانیم کاری انجام دهیم .
  • تمام انرژی ما صرف امور بی فایده خواهد شد.
  • بنا بر تمام حرف های گفته شده  است.
  • داشتن هدف در زندگی می تواند زمینه ساز ایجاد انگیزه.
  • خلاقیت و امید به زندگی در فرد شود که بسیار مهم و حیاتی است.
  • چرا که باعث باز شدن مسیر موفقیت به روی انسان می شود .
  • او را در زند گی اش به خواسته هایی که داشته و دارد می رساند.