من خیلی تنهام یعنی هیج کس و ندارم به جایی رسیدم که اصلا خانواده نمیخوام و خواهر دارم ولی اون فقط منو واسه منافع خودش میخواد مادر دارم ولی یه بار نشده باهم راحت حرف بزنیم یا خیابون بریم وهمه چیزو به دین ربط میده و…‌‌‌..۱۶ سالمه بابا دارم ولی انگار ندارم سرم داد میکشه بخاطر مساعل کوچیک مثل ۵ دقیقه دیر کردن از راه مدرسه تا خونه بعد با دعوا همه چیزو به تنها دوستی که دارم ربط میده فکر میکنن خودشون از همه سر ترن بقیه همه گدان تحدید به کتک میکنه فوش میده وقتی میره بیرون انگار دنیارو بهم دادن ارزوم اینه که بمیره هرچی فکر میکنم به این نتیجه میرسم که ای کاس یتیم بودم ولی اینا خانواده من نبودن حتی اگه یه اصلحه داشتم بدون درنگ میکشتمشون و مطمئنم اگه زندانم میبردنم هرگز پشیمون نمیشدم کارم شده بی محلی و سکوت خواهش میکنم یه راحی بهم بگین.