سلام.من یک دختر ۱۸ساله ام حدودیک ساله پیش بایک پسر هم سن خودم توی گروه تلگرام اشنا شدم و بهم ابراز علاقه کرد ولی من توجه نمیکردم و همش جواب رد میدادم اون به همه دوستاش میگفت که به من بگن ک عاشقته بیا و قبول کن باهاش اشنا شو ولی بازم قبول نمیکرد اخه تا حالا با هیچ پسری حتی حرف هم نزده بودم و از خانواده تقریبا مذهبی و متعصبی ام…تا اینکه حدود یه هفته گذشت و با این همه جواب رد بازهم ولکن نبود و دوستم گفت قبول کن جوابشو بده اخرش خسته شدی بلاکش کن منم قبول کردم (دوستم با دوست همین پسره دوست شده بود ولی در حد همین پیام و مجازی) خلاصه دو هفته گذشت ومن کم کم داشتم نرم میشدم میدونستم اون واقعا دوستم نداره بخاطر اینکه پسرا توی مجازی عاشق نمیشن وازدواج نمیکنن ولی اون از اولش میگفت من قصدم ازدواجه.خلاصه از همون شب اول بهم گفت قبلا با یه دختر بودم خیلی دوسش داشتم واسه ازدواج هم بود ولی اون خیانت کرد و الان ازدواج کرده و بچه داره(خیلی بعد ترش فهمیدم همین دختره از فامیلامون بوده)…
نمیدونم چرا بازم ازش خوشم نمیومد و دلم میخواست یه اتفاق بیفته ک دیگه تمو شه رابطمون.بعد از این دوهفته از چند طرف پسرای مختلف خودشون رو دوستش معرفی میکردن و بهم میگفتن پسر خوبی نیستو ادم زن بگیر نیستوتورو واسه هوس میخواد و از گذشتش برام میگفتن منم همش دعوا میکردم و باهاش قهر بودم ولی اون میگفت خیلی ها هستن میخوان رابطمون تموم بشه و من دشمن زیاد دارم و از اینجور حرفا… خب منم اشتی میکردم ولی بازم این حرفا و حدیث ها پشت سرش ادامه داشت هر روز یچیزه جدید دربارش میشنیدم و بازم جنگ و دعوا ( رابطتمون بیشترش دعوا بود)تا اینکه منم گفتم باشه حرفاشو قبول میکردم و کم کم علاقه بهش داشتم و کارایی میکردم ک اونم بهم علاقه مندشه نمیدونم چرا ولی متوجه میشدم داره یواش یواش دوستم داره اولاش این حسو نداشتم ولی بعد یکی دوماه فکر میکردم واسه یخورده هم شده واقعا دوستم داره. خلاصه بعد از دوماه ازم خواست واسه اولین بار از نزدیک ببینمش منم خب خیلی دوست نداشتم و شرایطم طوری نبود ک ببینمش(حتی خودم تنهایی بیرون نرفته بودم تا حالا) چنددفعه اصرار کرد و خیلی پا پیچ شد تا اینکه یک شب با دوستام و دخترای فامیل رفتیم پارک و بهش گفتم بیاد و همو گذری ببینیم اونم با دوستاش اومد وقتی دیدمش یچیزی تو دلم تکون خورد خیلی خوشحال بودم اون لحظه بهم زنگ زد ولی جواب ندادم جلو دوستام چون هیچکس خبر نداشت از این ماجرا بجز یکیشون.ولی اینقد پیام میداد ک بیا یک لحظه پیشم بعدش برو دیگه دیوونم کرده بود اخر سر دیگه دلو زدم به دریا و گفتن باشه میام اون رفت تو یه کوچه خیلی تاریک وایساد منم به بهونه رفتن رسوندن دوستم تا خونشون رفتم پیشش چندثانیه با هم حرف زدین خیلی هیجان داشتم از طرف دیگم میترسیدم(ساعت ۱۱شب بود) میخواستم زود تر برم (روم نمیشد توی چشماش نگاه کنم اونم همش زل زده بود تو چشام و من خجالت میکشیدم) وقتی ک میخواست بره گفت دستامو بگیر چندبار گفتم نه نمیشه ولی اینقد اصرار کرد ک دستشو گرفتم بعدش فوری ولش کردم و گفتم میخوام برم و چند قدم ازش فاصله گرفتم اومد زیر گوشم گفت دوست دارم و منم قند تو دلم آب شد… خودمو دوستم رفتیم و دیگه گذشت منم تو این مدت واقعا دوسش داشتم و عاشقش شده بودم.از اون شب به بعد چند بار تنهایی شبا تو همون کوچه نزدیک پارک خونمون دیدمش و رابطمون جدی تر شد و در حد بغل شد(اینم بگم بازم اون اصرار میکرد ک بغلت کنم و پیشونیمو گونمو بوس میکرد). یک شب ک رفتم پیشش کوچه شلوغ بود و نتونستیم اونجا بمونیم مجبور شدم تو ماشینش کنارش بشینم خیلی هم راضی نبودم اون شب بغلم کردم و غرق بوس کردنم بود و گفت دوست دارم لباتو بوس کنم اجازه میدی منم گفتم نه ولی اون بزور لبامو بوس کرد اولین تجربه بود خیلی عصبی شدم و قلبم تند تند میزد داغ کرده بودم زدم تو گوشش از طرف دیگم شوکه شوده بودم و رفتم خونمون.تاصب به اتفاقات فکر میکردم و کم کم تو دلم قند اب شد خیلی هیجان داشتم واسه اولین تجربه خیلی جالب بود برام لذت بخش بود…چندبار دیگه بازم همو دیدیم تو ماشین همو بوسیدیم…
یه مدتبعدازاینکهاسبابکشیمیکردیم داشتیم ازاون شهر میرفتیم تو اون مدت باهاش سرد شدم و احساس گناه تمام وجودمو گرفته بودولی فکر میکردم خیلی دوسش دارم ولی بخاطرگناهش باهاش جنگ دعواراه انداختم تا اینکه یه بارتظاهربه خیانت کردم ک با یه دختر دیگست منم میدونستم ک اینطور نیست واسه اذیتایی ک کردمش بود ولی خلاصه ک جداشدیم..بعد اون چندبار التماس کرد ک برگردم دوباره شروع کنیم ولی اینکارو نکردم.کل رابطمون سه ماه شد و الان پشیمونم از اینکه باهاش بودم احساس گناه دارم و اینکه فکر میکنم اصلا دوسش نداشتم و هوس بوده ولی از یه طرف باز دلم واسش خیلی تنگ میشه واقعا بین این دو حس موندم یه سال گذشته ولی بازم یادش میفتم دلمم واسه تنگ میشه.لطفا بگید ک چطوری خلاص شم از این حس؟؟اون هنوزم میگه برگرد دباره ازنو شروع کنیم بنظرتون دوسم داره یا الکی میگه؟؟
دوست عزیز اول از هر کاری تکلیفتون رو با خودتون روشن کنید.
اگر واقعا فردی معتقد هستید.
و چنین تصوراتی دارید باید بدونید ادامه چنین رابطه جز همین نتیجه امروز چیزی در برنخواهد داشت.
پس اول با خودتون باید به توافق برسید .
شما یا دنبال چنین روابطی برای گذران و رهایی از تنهایی هستید .
که مسیر شما کاملا مشخصه و نیازی هم به مشاوره ندارید .
ولی اگر باعث اذیت شدن شما شده .
باید برای تغییر و رهایی از این رابطه پوچ از خودتون اراده نشون بدید .
و گرنه منتظر معجزه نباشید باشید .
پس اول به سوال بالا پاسخ بدید .
- ۴ ۷
- ۰ نظر