سلام.من دختری28ساله هستم یکسال و نیم هست با آقایی 34ساله ازدواج کردم کاملا سنتی.متاسفانه به علت تفکرات غلط و سنتی خانواده م فرصتی برای شناخت پیش نیومد و در فاصله بین یک هفته عقد کردیم.دوران عقد بدترین و تلخ ترین دوران زندگیم شد چون متاسفانه من و همسرم سرهرچیزی کوچیکی باهم دعوا و قهر میکردیم و موضوع رو به خانواده ها هم کشیده میشد تا جایی که تو دوران عقد سه ماه بین من و شوهرم و خانواده ها اختلاف و قهر ایجاد شد.دخالت ها و سخت گیری های مادرم مزید برعلت شده بود.دائم میگفت فلان حرف رو به شوهرت بزن فلان کار رو نکن.حتی اجازه نداشتم با همسرم تنها باشم.الان هم که درموردش صحبت میکنم زجر میکشم.همسرم هم تک پسر خانواده بود فوق العاده مغرور.لجباز و عصبی.اصلا منطقی نبود و نیست.با همه مشکلات عروسی کردیم.یکساله گذشته اما هر سه روزیکبار بین ما سرمسائل مختلف بحث و دعواس.نمیخوام یکطرفه قضاوت کنم.من دختر حساس و زودرنجی هستم که همسرم با وجود دونستن این موضوع سرمسائل مختلف باهام لجبازی میکنه.بزرگترین مشکل اینه که متاسفانه همسرم هیچ میل جنس تووجودش نیست گاهی وقت ها احساس میکنم اصلا مرد نیست!!!!من ظاهر زیبا و اندام متناسبی دارم اما هیچ موقع نتونستم شوهرم رو تو اوج لذت ببینم..اوایل زیاد فیلم های پورونو نگاه میکرد و خودارضایی داشت که با صحبت و قهرو دعوا کنترل شد الان هم گاهی من پیشش نباشم اینکارو میکنه اما وقتی بهش میگم حاشا میکنه و یه جنگ راه میندازه.دکتر زیاد رفتیم و کلی هزینه کردیم همه میگفتن شوهرت مشکل مردانگی نداره فقط طبعش سرده!!!تو این یکسال و نیم شاید ده بار باهم رابطه داشتیم اونم به اصرار من.اما جوری سرد و مصنوعی برخوردکرده که حس تجاوز بهم دست میدادو منم دیگه سرد شدم و افسرده.محبت کردن رو فقط تو بغل کردن میبینه..وقتی بهش میگم چرا سردی میگه حالا میخوام اول خوب اخلاق هات رو بشناسم بعد باهات رابطه داشته باشم!!!!!!!!!واقعا این حرف حرف یک آدم بالغ و منطقیه به نظر شما؟؟؟اینکه تو این سن و با ظاهرزیبایی که دارم چه طور پیر و افسرده شدم.من آرزوی خیلی ها بودم اما سرنوشت من اینجوری رقم خورد.بحث و دعواهامون زیاده چون شوهرم خیلی غیر منطقیه و اهل صحبت نیست و با خاک کردن مسئله ازش فرار میکنه..دهن بینه و دخالت خانواده ش زیاده.اهل کادو خریدن نیست بارها خودم بهش یااوری میکنم عزیزم من خیلی دوست دارم برام گل بگیری ولی اصلا اهمیتی نمیده تازه میگه تو پرتوقعی!!!!روحم اسیب دیده و خسته م.چیکار کنم.سرهردعوایی دائم تهدیدمیکنه برو خونه پدرت یا زنگ میزنم بابات بیاد ببرتت..میدونه من نمیرم آزارم میده……