با سلام و خسته نباشید. مدت یک سال و نیم هستش که درگیر روابط عاطفی با فردی شدم. تا چند ماه پیش از اینکه علاقه بین ما یک طرفه س اطلاع نداشتم و طوری تظاهر کرده بود که من متوجه نشدم که این فقط گذران وقته از نظرش. و وقتی ابراز احساسات کردم گفت من باید منطقی باشم و روابط رو عاطفی نکنم. در صورتی ک من به احساس دوطرفه یقین داشتم. حاشا کرد و من تا مدتی طولانی نمیتونستم هضمش کنم بلاخره غرور و عزت نفس درونی م بیدار شد و تونستم خودمو جم و جور کنم. چند هفته پیش به خیال اینکه دیگ من حسی بهش ندارم و یه دیدار ساده س. به دیدنش رفتم و یه مدت به این منوال گذشت که دوباره از لحاظ درونی برگشتم به خونه اول. من فکر میکردم ک میتونم با حس درونیم کنار بیام ولی اینطور نبود دوباره وابستگی م و علاقه و دلتنگیام زنده شد. من تو وضعیت خوبی نیستم شبا تا صبح خاب ندارم سحر میخابم تا لنگ ظهر همش فیلم میبینم گریه میکنم و گوشیمو چک میکنم دیوانه وار منتظر یه پیام میمونم. یه هفته ای هست که بهش گفتم دیگه حق نداره بهم پیام بده و اونم نداده . بیشتر از این حرصم میگیره کسی که از تمام وجودم براش مایه گذاشتم چه بی تفاوت از کنار اختلالات روحی که برا من ایجاد کرده میگذره. و از طرفی هم فول تایم بهش فکر میکنم داره دیونه م میکنه. میخام رها شم دیگه نمیخام تو این قفس افکار پوچ و تضعیف کننده و خوار کننده اسیر باشم. الان به بحران خوردم و در مرز افسردگی م. کمک میخام .نمیتونم از پس خودم بربیام. با خودم به مشکل خوردم. همش به خودم میگم وقتی یه آدم اینقد تو رو ندید گرفته تو چرا خودتو بی ارزش کنی . ولی باز لحظه ای. زود یادم میره دوباره چک میکنم ببینم پیغامی نداده. خودم طردش کردم. ولی بشدت منتظرم به زندگیم برگرده. شابدم منتظر اون نیستم و بطور کل. منتظر یه اتفاق خوب تو زندگیمم. نمیدونم. گیج شدم. امیدوارم بزودی نیروی روحی بیشتری کسب کنم. با تشکر.
- ۰ ۰
- ۰ نظر