یکشنبه ۰۹ اردیبهشت ۰۳

طلاق یا زندگی؟

مشاوره خانواده

طلاق یا زندگی؟

۱,۵۰۸ بازديد

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما
دختری هستم 26 ساله از اصفهان حدود دو ساله و نیمه که با یه پسری که از همسایهامون بود عقد کردم ازدواجمون عشق و عاشقی نبود و سنتی بود اونا بختیاری هستن و ما اصفهانی متاسفانه تو خانواده اونا دو تا طلاق اتفاق افتاده و منم چون پدر نداشتم و مامانم هم خیلی ساده بود دختر به همچین خانواده ای داد . تو این دو سال ما هیچ کدوم رسمو رسومات اصفهانی ها رو نخواستیم چون همش میگفتن ما رسم نداریم ما هم گذشت میکردیم .ما خیلی تفاوت فرهنگی داریم یعنی اصلا افکارمون در مورد زندگی با هم فرق داره شوهرم میگه امروزو خوش باش ولی من اصلا اینطوری نیستم .چنتا خصوصیت خیلی بدم داره که خیلی عصبیه یعنی سریع جبهه گیری میکنه خیلی خیلی خانوادشودوس داره یعنی منطق پذیر نیس که خانوادش یه جاهایی دارن اشتباه میکنن تا حالا خیلی دعوا داشتیم میدونین دیگه حرمت خانوادها شکسته شده من موندم نمیگم همش اون مقصره اما 80 درصد اون بوده . بخدا بیماری اعصاب گرفتم از بس همش قهر و اشتی و دعوا داشتیم مامانمم همین طور و خانواده شوهرمم اصلا براشون طلاق مهم نیس یعنی همش میگن طلاقش بده این دختر به درد تو نمیخوره اما ما خانواده با ابرویی هستیم تو رو خدا کمک کنین با این اوضاع چکارکنم اخرین بار که دعوامون شد شوهرم جلو پدر و مادرش گفت من دیگه نمیخوامت و منو خورد کرد و دوباره باز اشتی کردیم توسط یه همکاراش و الان میگه من تو رو دوس دارم ولی نمیخوام با خانوادت رفت و امد کنم از این ورم خانواده من از بس اعصاب خوردی داشتیم دیگه خسته شدن من این وسط دارم له میشم فقط گریه و اه نمیدونم زندگی کنم خوب میشه یا نه اصلااز هم داریم سرد میشیم اون میگه تو همش پشت سر خانواده من حرف میزنی منم میگم چون تو منطقو نمیپذیری میگم یعنی من خودم فک میکنم ندونم به کاری خودمون دو تا کارو به اینجا کشوند نمیدونم کمکم کنید تو رو خدا

توسط mani درازدواج · پاسخ 1480 روز 13 ساعت 18 دقیقه قبل

سوال: 1 پذیرفته شده: 0 ( 0% ) | امتیاز: 6

 

پاسخ (125)

  1. 1 vote

    سلام من دختری هستم ۲۱ ساله که پارسال با پسری که ۱۲ سال ازم بزرگتره به صورت سنتی نامزد کردیم ۴ ماه نامزد بودیم به خاطر یه سری اخلاقای نامزدم نتونستم تحمل بکنم و نامزدیو بهم زدم . اما بعد حدود ۸ ماه از بهم خوردن نامزدیم توسط یه واسطه چون دوسش داشتم آشتی کردیمو با مهریه ای که کمتر از قبل بود عقد کردم اما شوهرم نسبت به سال قبل خیلی عوض شده . همش بهم گیر میده که تنها جایی نرم , با هیچ دوستی رفتو آمد نکنم , تا یه مهمونی میریم همش به من میگه اینکارو بکن اینکارو نکن , همش فکر میکنه همه مردای مجلس چشمشون به منه , همش پنهون کاری میکه ازم فکر میکنه من به خاطر مادیات باهاش ازدواج کردم در مورده کار و دارایش اصلا به من چیزی نمیگه . دوست داره نو مجلس یا مهمونی باشه که توش مشروب هست . در ضمن قبلا با یه دختر عقد بود که من ۳ ماه بعد عقدمون فهمیدم . همش فکر میکنه من بهش دروغ میگم , همش الکی دعوا راه میندازه اگر مقصر هم باشه معذرت خواهی نمیکنه , منم چون دوسش دارم هیچی نمیگمو صدام در نمیاد اما داره سو استفاده میکنه از اخلاق من . چی کار کنم تورو خدا کمک کنین انقدر گریه کردم این چند وقت و اعصابم خورد شد احساس میکنم به زودی اگه اینجوری پیش برم ناراحتی اعصاب پیدا کنم .

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.